محدثه یوسفی
پسندها
648

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آشنای غریب Rate this Entry

    4 نظر
    توسط محدثه یوسفی
    در 2014/2/26 (20 نمايش)

    آشناهاي غريب هميشه زيادند

    آشناهايي و مي ايند و مي روند

    آشناهايي که براي ما آشنايند

    ولي ما براي آنها ...

    نمي دانم واقعا چرا و چگونه مي شود

    که همه روزي آشناي غريب مي شوند

    يکي هست ... ولي نيست ...

    يکي نيست ... ولي هست ...

    يکي مي گويد هستم ... ولي نيست

    يکي مي گويد نيستم ... ولي هست

    و در پايان همه بودنها و نبودنها ...

    تا متوجه مي شوي که ...::

    يکي بود .. هيشکي نبود

    اين است دردي که درمانش را نمي دانند

    و ما هم نمي دانيم که آن يکي که هست ... کيست ؟؟؟!!!

    و آن هيچکس کجاست ...!!!

    کاش مي شد يافت ...
    چقدر عکسی که برام فرستادی قشنگه!!!!!!!!!فوق العاده بود:smile:;) مرسی عزیزم.

    من دانشگاه آزاد قزوین درس خوندم:)
    خیام میگه:
    چون نیست زهر چه هست جز باد بدست
    چون هست به هر چه هست نقصان و شکست
    انگار که هست هرچه در عالم نیست
    پندار که نیست هر چه در عالم هست
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/602813-ختم-قرآن-برای-سلامتی-یکی-از-بهترین-دوستام?p=7760613#post7760613
    با خوردن اگر حال تو جا می آید
    خوش باش که ایام صفا می آید
    آماده به حمله باش در این شب عید
    وقتی که صدای ربنا می آید
    :gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
    پیشاپیش عید فطر، روز چیدن میوه های شاداب استجابت بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد
    دلم گرفته است…
    دلم عجیب گرفته است
    و هیچ چیز،
    نه این دقایق خوش‌بو، که روی شاخه‌ی نارنج می‌شود
    خاموش،
    نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این
    گل شب‌بوست،
    نه، هیچ‌چیز مرا از هجوم خالی اطراف
    نمی‌رهاند.
    و فکر می‌کنم
    که این ترنم موزون حزن تا به ابد
    شنیده خواهد شد
    خاتون خودم کتیبه ای از آهم، دیگر ز تو ملال نمی خواهم
    حرفی بزن سکوت تو پیرم کرد، من واژه های لال نمی خواهم
    تردیدی آنچنان که تو می دانی، مثل خوره به جان من افتاده ست
    چیزی بگو که دلخوشیم باشد، تقدیر و احتمال نمی خواهم
    با اینچنین تبسم کمرنگی برگشتنت قشنگ نخواهد بود
    سیب آنزمان که سرخ شود سیب است، من هدیه های کال نمی خواهم
    روزی دلت گرفت و گمان کردی وقتش رسیده است که برگردی
    پای همان درخت اساطیری، تقویم ماه و سال نمی خواهم
    من دلخوشم به اینکه کنار تو یک عمر آشنای قفس باشم
    پرواز را ز یاد نخواهم برد اما دوباره بال نمی خواهم
    آری! اگر به خویش قبولاندم تو رفته ای و باز نخواهی گشت
    دل میدهم به هرچه که باداباد! از مرگ هم مجال نمی خواهم .
    بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند ...!

    به خاطر :
    سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
    اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !

    گویی جان میدهند برای اتهام بستن
    و از همه بدتر این‌ که :
    زود فراموش می شود خوبی هایشان ...
    میان مرغان مهاجر آن که در انتهاست شاید ضعیف ترین باشد ... شاید امّا ...
    دل بسته ترین است ...
    سلام چطوری خوبی اونی که میخواستی پیدا کردی
    راستش شک کرده بودم عایا خودت بودی یا مبودی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا