شاهزاده ی نازنین!
مرا از خنده هایت دور نریز...
به شعله های هم آغوشی ام نفس بده...
پیراهنی از یاس بر تنم کن...
تاجی از خورشید بر سرم بذار...
و تختی از نور مهیا کن...
به نسیم بگو پرده ها را بکشد...
باید به بهشت برویم...
ماه در باغش جشن گرفته...
صدای کل زدن فرشتگان را می شنوی؟
هلهله و پایکوبی شان را چطور؟ به خاطر می آوری...
امروز روز وصالمان است, بهترین روز دنیا...
روزی که هستی ام پیشکش توست...
جسمم... روحم...همه ی زندگی ام...
همه را سخاوتمندانه به پای تو می ریزم...
و حلقه ی عشق را به دستانم می بخشم...
تو آنقدر پاک, زلال , مهربان و بی آلایشی...
که اگر مهر تعلق به تورا برپیشانی ام حک کنم....
خوشبخت ترین و آزاد ترین انسانم!
نازنین فاطمه جمشیدی