"زهرا"
پسندها
1,188

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تولد یه مرد یه پرنده ی اسمونیه بیایین که خیلی مبارکه
    ازدواج محمد یاسین رامین "پسر معاون مطبوعاتی دولت احمدی نژاد" با مهناز افشار...

    http://www.baharnews.ir/vdcdxx0o.yt0kf6a22y.html




    صرف نظر از دیدگاه دوستان و مخالفان این دو شخص ، اون چیزی که برا من عجیبه این بود که تو مملکتی که هرسوراخش ادعای مسلمونیو برتری نژاد دارن چرا مهریه ازدواج یکی دیه خون 600 تا آدمه...با چه منطقی چون طرف بیزنس منه؟پول خرج کردنو کی بلد نیست؟


    بهرحال متسفانه ایران مام مثه لابی صهیونیستی میمونه...سرمایه های کلان تو انحصار یه گروه خاصه و ملت ما مبهوت اون موشکیه که تو 22 بهمن میذارن تو میدون آزادی
    سلام دوستم حالت چطوره؟با اینا دهنت رو شیرین کن

    [IMG]
    [IMG]
    بازشروع شد شب ومن باز خیره می شوم به شب بدون تو..
    باز این قفس شکست و پرکشید دل..
    باز شروع دوباره ها..
    باز شروع آهنگ های تلخ..
    باز شروع تو...شروع من...
    باز حضورت بود و بود و بود..
    ومن چقدر می نازم به داشتنت..
    چقدر داشتنت زیباست .زیبا !..
    چقدر بودنت آرامست ..
    می نویسم باز از تو...ازخودم...
    از تمام من...از وجود تو...
    لبریز است تمام حجم وجودم از تو..از تو..
    وچقدر خوب است که حضورت را دارم...
    خدایا من به داشتنت می نازم ای خوب من!ای مهربان خدایم!
    دوستت دارم.....
    "زهرا"
    دیشب به خداگله کردم
    دیشب یک دل سیر باریدم...
    دیشب قلبم سخت فشرد....
    دیشب تا صبح .....
    من قولی دادم ..
    که برای وفای به آن...
    امشب کنارگذاشتم تمام غرورم را...
    منتی نیست....
    من تنها وفاکردم به عهدم با دلم.....
    این دل گرفت باز برای تو...
    نمی دانم تا چند صح دیگر می تپد این دل خسته ام...
    حال خوش ندارم...
    شبت آرام...
    "زهرا"
    روزی شرلوک هولمز کارآگاه معروف ومعاونش واتسون رفته بودندصحرانوردی و شب هم چادری زدند وزیر آن خوابیدند.نیمه های شب هولمز بیدار شد وبه آسمان نگریست. بعدواتسون رابیدار کرد وگفت:نگاهی به آن بالا بینداز وبه من بگو چه می بینی؟ واتسون گفت:میلیونها ستاره می بینم. هولمز گفت:چه نتیجه می گیری؟ واتسون گفت:ازلحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است وماچقدر در این دنیا حقیریم وازلحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره دربرج مشتری است پس باید اوایل تابستان باشد واز لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در نزدیکی قطب است پس ساعت بایدحدود سه نیمه شب باشد. هولمز قدری فکر کرد وگفت:واتسون نتیجه اول ومهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند ... بعضی وقتها بهترین وساده ترین جواب کنار دستمونه ولی این قدر به دور دستها نگاه می کنیم که آن را نمی بینیم.
    خوبم عزیزم
    یه ذره سرم شلوغ بود ،
    دنبال چندتا مقاله میگشتم...یاد اینجاافتادم،اومدم اینجا.....
    دیدم آن هستی گفتم خبرتو بگیرم
    خوب بخونیا..ایشالله سال دیگه اینموقع خبرقبولیتو بگی بهم:gol::gol:
    نذار امشبم بایه بغض سربشه ..بزن زیرگریه..چشمات تر بشه
    بذار چشماتو خیلی آروم رو هم...بزن زیر گریه سبک شی یه کم
    یه امشب غرورو بذارش کنار..اگه ابری هستی با لذت ببار
    نمی تونی پنهون کنی...داغونی
    نمی تونی به یادش نباشی به این آسونی
    غرورت نذار دیگه خسته ات کنه......نمی تونی پنهون کنی داغونی...
    نمی تونی یادش نباشی به این آسونی
    من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
    حرفی از جنس زمان نشنیدم!
    هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
    کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
    هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
    من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
    .....
    و شبی از شبها
    مردی از من پرسید
    تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟

    باید امشب بروم
    باید امشب چمدانی را
    که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
    و به سمتی بروم
    که درختان حماسی پیداست
    رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
    یه نفر باز صدا زد سهراب!
    کفش هایم کو؟ سهراب سپهری
    ای کاش نمی گفتم حرف دلم را....
    ای کاش سکوت می کردم....
    ای کاش این راز را پیش رازهای قبلی مدفون می کردم....
    در گورستان قلبم.....
    ای کاش می دانستم ظرفیتت را....
    ای کاش ظرفت بزرگتر بود....
    لا اقل برای من....برای دلم....
    ولی فقط ای کاش....
    یــــــادت باشه[IMG]


    گاهی باید
    یه نقطه بزاری
    باز شروع کنی
    باز بخندی
    باز بجنگی
    باز بیفتی
    و محکمتر پاشی
    گاهی باید یه لبخندِ خوشگل به خدا بزنی و بگی:
    مرسی که یادم دادی

    ”من تو سفره کوچک دلم خدایی دارم به اندازه تمام قشنگی ها”
    [IMG]

    [IMG]
    بازدلم هوای گریه دارد..
    باز هوای شب شکست بغضم را...
    باز زبانم قفل شد سر حرف هایت..
    باز تکرار شد برایم تمام خستگی ...
    باز تکرار شد حرف های تلخ..
    چه کردی!......چه کردی لعنتی....
    تو می دانستی بیزارم از تمام این حرف ها...
    تو می دانستی دنیای من فرق دارد...
    تو می دانستی تمام حرف های دلم را..
    چه کردی!....
    تو با دستان خودت نابود کردی تمام خاطرات خوب را...
    توبادستان خودت سوزاندی دنیای مرا......
    توبادستان خودت خراب کردی همه چیز را...
    خراب کردی!
    خراب.....
    از بین بردی حرمت دلم را ..حرمت احساسم را....
    همه چیز را خراب کردی...
    "دل خراب من دگر خراب تر نمی شود"
    "زهرا"
    من تورا باورکردم...
    مثل باران..مثل اشک...
    مثل رگباری تلخ...
    شایدهم خوابی شیرین...
    من تورا باورکردم..
    تو اما...
    خاموش ماندی و بی صدا خواندی...
    تو هوایی کردی آسمان را..
    هوای زمین دادی به سکوت تلخش...
    و وادارش کردی ببارد..
    نمی دانم...
    چه داشتی کاین چنینم کردی......
    نمی دانم چرا ازیاد نمی برم چشمانت را...
    توخوب بودی و معصوم....
    توهمان ستاره ای که می برد ماه حسرتش را....
    تو خاموشی و من غرق فریاد...
    که چرا چنین شدو رفتی...
    چرا گذاشتی تنها دلی را می تپید هر لحظه اش با نگاهت..
    چرا رفتی و فراموش کردی دستان سردم را..
    نمی دانم ازکجاآمدی و به کجارفتی.......
    اما...
    من همین جا منتظرخواهم ماند ... مثل دریا ...مثل باران..
    "زهرا"
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا