چون که تر شد چشم من دیگر نمی بینم تو را
این ندیدن های تو تر می کند چشم مرا
این ندانم وضعم از ایراد و تقصیر من است
یا چنین کرده مرا تقدیرم و دست قضا
با تو هستم اینچنین چون اشک چشمانم زلال
پاسخ اشکم بده با ذره ای شرم و حیا
برگ اول شد صداقت ، دفتر عشقم ببین
عشق تو بی برگ اول تا کجا دارد بقا
همچو تو دیگر نشد کس در برم ، هرگز نشد
مثل تو دیگر نشد حتی خودت ای آشنا
نام آزادی منه بر رفتنت با هر کسی
خوش نمی نامد تو را هر کس بداند قصه را
یک نفر در این دلم تا روز ها آمد به شب
روز و شب بینم تو را با هر کسی همچون گدا
می روم امشب از اینجا ، راهمان را مه گرفت
چشم برگشتن مگردان بر نگردم با دعا