فرشی از گل پاهایم را نوازش می کند...
بارانی از جنس محبت هستی ام را بوسه می زند...
و بادی مهربان موهایم را به پایکوبی می کشاند......
من در زیر چتری از خاطرات ناب و دوست داشتنی ام ایستاده ام
به خاطرات شیرینم و در حقیقت به تو می اندیشم!
به تو که روح مرا... جسم مرا... قلب مرا تسخیر کرده ای
و در زندگی من به تحصن نشسته ای...
مرا مجذوب محبت های بی دریغت نشانده ای...
و در خودت به نمایش گذاشته ای...
من دیگر خودم نیستم، محسور شده ام و به خودم می بالم که
تو شاهزاده ی بی رقیب قلب من مجنون شده ای
و مرا لیلی خود می پنداری
نازنین فاطمه جمشیدی