باورم نمی شود این تو هستی... مرد بی بدیل رویاهای من؟
تورا سالها در خوذ زندگی کرده ام و حال در زیر قطرات با سخاوت باران یافتم
گویی که تو زاده ی بارانی...
همانقدر با سخاوت...همانقدر پاک... همانقدر مهربان ... همانقدر بی آلایش...
تو هدیه ی آسمانی؛ازتبار ابرهای عاشق و از نسل صداقت و مهربانی...
که مرا با مروارید های درخشان آغوشت می پوشانی و از محبت بی نیاز می کنی...
من به اندازه ی یک سرزمین تشنه، به انتظار سیراب شدن هستم....
حال مرا در میان خود پنهان کن...
لبهای ترک خورده از برهوت بی کس ام را، با بوسه ای ترنم زندگی بخش....
تنهایی ام را مونس و همدم باش.... مرا به اوج آرزوهایم برسان...
این منم، لیلی تو...
کسی که دیر زمانیست تو را به سرنوشتش می خواند و غزل سرایی چشمان تو را می خواهد...
و تو مجنو ن من... تکیه گاه من... سنگ صبور من...
به من اشاره کن تا زندگی و هستی ام را به پاهایت بریزم...
عاشقانه ترین کلبه ی دنیا را بسازم ...
ترانه وصال را بسرایم و در زیر این باران، سنتور مهر را بنوازم...
مرا احساس کن، که من محتاج تسکینم...
نازنین فاطمه جمشیدی
تورا سالها در خوذ زندگی کرده ام و حال در زیر قطرات با سخاوت باران یافتم
گویی که تو زاده ی بارانی...
همانقدر با سخاوت...همانقدر پاک... همانقدر مهربان ... همانقدر بی آلایش...
تو هدیه ی آسمانی؛ازتبار ابرهای عاشق و از نسل صداقت و مهربانی...
که مرا با مروارید های درخشان آغوشت می پوشانی و از محبت بی نیاز می کنی...
من به اندازه ی یک سرزمین تشنه، به انتظار سیراب شدن هستم....
حال مرا در میان خود پنهان کن...
لبهای ترک خورده از برهوت بی کس ام را، با بوسه ای ترنم زندگی بخش....
تنهایی ام را مونس و همدم باش.... مرا به اوج آرزوهایم برسان...
این منم، لیلی تو...
کسی که دیر زمانیست تو را به سرنوشتش می خواند و غزل سرایی چشمان تو را می خواهد...
و تو مجنو ن من... تکیه گاه من... سنگ صبور من...
به من اشاره کن تا زندگی و هستی ام را به پاهایت بریزم...
عاشقانه ترین کلبه ی دنیا را بسازم ...
ترانه وصال را بسرایم و در زیر این باران، سنتور مهر را بنوازم...
مرا احساس کن، که من محتاج تسکینم...
نازنین فاطمه جمشیدی