nazanin jamshidi
پسندها
3,225

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • باﺯ ﻫﻢ ﻣﻴﻠﻪ ﻫﺎﻱ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﻱ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﻴﺎﻧﻤﺎﻥ ﭘﺪﻳﺪﺍر ﺷﺪ ﻭ ﻋﻄﺮ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﻱ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭﻳﻎ ﻛﺮﺩ

    ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺩﻟﺮﺑﺎﻳﺖ، ﺩﺭ ﭘﺲ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﻱ ﮔﻨﮓ ﻭﻧﺎﻣﻔﻬﻮﻡ ﻣﺤﺼﻮﺭ ﺷﺪﻭ ﻣﺮﺍ بی تاب ﻛﺮﺩ

    ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺗﻨـﮓ ﺷﺪﻩ؛ ﻛﺠﺎﻳﻲ ﻳﺎﺭﻣﻦ؟

    ﻛﺠﺎیی ﻣﻮﻧﺲ ﻭ ﺗﻜﻴﻪ ﮔﺎﻩ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﻦ؟

    ﺍﻏﻮﺷﻢ ﻳﺦ ﻏﺮﻳﺒﻲ ﺑﺴﺘﻪ،ﺩﺳﺘﺎﻧﻢ ﻣﺴﺦ ﺷﺪﻩ

    ﻭﭼﺸﻤﺎﻧﻢ در ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﻱ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ

    ﻧمی خوﺍﻫﻲ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻱ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﺎﻣﻦ ﮔﺎﻫﻲ ﺍﺯ ﺍﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎﺷﻲ؟

    ﻧمی خواهی ﺳﻘﻒ ﺍﺳﻤﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻱ

    ستارگان وصال را به زیر آوری و ﻣﻮﻧﺲ ﻭ ﻫﻤﺪﻣﻢ ﺑﺎﺷﻲ؟

    ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺮرﻭﻱ آﻳﻨﻪ ﻱ ﺭﻭﻳﺎ ﻧﻘﺶ ﻣﻲ ﺯﻧﻢ ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻲ ﻧﺎ ﺍﻣﻴﺪﻱ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺷﺒﻴﺨﻮﻥ ﺯﺩﻩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲام را ازمن دریغ کرده

    ﺗﺎ ﺭﻣﻘﻲ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ، ﺑﻲ ﺗﻮ ﺟﺎﻧﻲ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ

    جز فرشته ی مرگ تکیه گاهی برایم نمانده

    نازنین فاطمه جمشیدی




    شبگرد عاشق...

    این منم یه شبگرد عاشق...

    که هر نفس به امید کلمات بی خواب روزهایش رابه مهتاب پیوند می زند

    تا دمی را با اندیشه هاي ابریشمی اش به خلوت نشیند...

    از تو و احساس بی آلایشت سخنی به میان آورد و رویاهایش راستاره باران کند....

    این منم یه شبگرد عاشق...

    که هر شام زیر سایه ابر هاي بی نام و نشان... مقابل دیدگان مخملی آسمان...

    بی قرار تر از مروارید هاي شیشه اي باران می نشیند

    احساس پاك زنانه اش را به محبت آمیز ترین کلمات می سپارد و از ماه بی نظیرش می نویسد...

    این منم یه شبگرد عاشق...

    که با غروب خورشید, دست به سوي آسمان بر می دارد

    از عشق محبوبش نشانی می آورد...

    خالق بی همتا را براي خوشبختی اش قسم می گیرد...

    و به انتظار اعجازی شور انگیز می ماند....

    این منم یه شبگرد عاشق...

    نازنین فاطمه جمشیدی
    روی نمیکتی که روز نخست آشناییمان نشستیم گل می گذارم

    تا نبودن هایت را جبران کند و جای خالی ات را کتمان...

    اما این گلها تا یه زمانی نفس می کشند

    و عطر حضورت را جبران...

    تا رمقی در جسم لطیف این گلبرگهای شیداست

    باز گرد و عاشقانه هایت را زمزمه کن

    این نیمکت دیرزمانی است که هیچ عاشقی را میزبانی نکرده

    هیچ آوای مردانه ای را نشنیده...

    و در حسرت نوازش های بی دریغت مانده

    بازگرد....

    نازنین فاطمه جمشیدی

    امشب در کوچه پس کوچه های ذهنم تو را می کاوم...

    نشانی تو را از چهل چراغ مهتاب می خواهم...

    و در بنبست عشق، نسیمی از عطر تن تو را می بابم...

    روحم به آسمان می رود...

    جسمم در میان دستان تو، به تنپوشی از نور و احساس پوشانده می شود...

    و من با هر بوسه ی تو، جانی تازه می ستانم و از نو متولد می شوم...

    مرا در بطن خود احساس کن نگارم...

    این منم که با تو آمیخته ام...

    این منم که تو را همسفرم خوانده ام...

    و با نگریستن به آسمان سیاه و مخملی چشمان تو محسور شده ام...

    آری مرا احساس کن که من مجنون ترین لیلی ام

    و تولیلی ترین مجنون

    مرا احساس کن...

    نازنین فاطمه جمشیدی

    ایشالله زندگیت همیشه مثل این گل ها پر طراوت و زیبا باشه




    در زیر آلاچیقی از عشق و باران...

    حلقه ی وصال را هدیه می گیرم...

    و با لمس انگشتان مردانه ی تو،خوشبختی را در زندگی ام

    می آرایم

    چه سهل و آسان فرمانروا شدم و قلمرو احساس خود رایافتم..

    دیگر عاشقانه هایم را را با جوهر وجود تو می سرایم

    و کتیبه ای از دل را به دنیا می آورم

    شاهدان عقدمان آسمان پاک و بی آلایش است...

    و هلهله ی ما شدمان رعد ابرهای عاطفه...

    تعهدی جاودانه، کلبه ی معاشقه ی صادقانمان را می سازد

    و انحصار بازوان تو، وفاداری را به هر عشاقی می آموزد

    نازنین فاطمه جمشیدی






    در دریغستان آغوش پر سخاوت تو

    پستوهای تاریکی غم به نور مهتاب بخشیده می شوند

    و مرا در سیاه چاله های انتظار محبوس میکنند...

    ظلمت را به آسمان زندگی ام می پاشتد

    و زندگی ام را به شب وهم برانگیز سکوتی بارانی می سپارند...

    کجایی یارمن؟بازگرد ؛ این دل را بی تو درمانی نیست...

    فاصله هستی ام را به آتش می کشد و شعله ای از آه را

    در دلم تحریق می کند

    احساسم را به شرار ناخوشایند دلتنگی می بخشد و نفس های مرا به تاراج می برد...

    نازنین فاطمه جمشیدی

    سر می سایم بر روی شانه های تو ؛ آرام می شوم از آوای دلنواز نفس های تو ،

    دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ، میشنوم صدای تپشهای قلبت ، اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت !

    تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم ،چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم!

    تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها !

    و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم !

    حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم ، و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم !

    بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست !

    و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت ، هم دیروز و امروز و هم فرداهایی

    که خواهد رسید!



    امشب چقدر بیتابم و چقدر عاشق

    عطر تن تو مرا به سویت فرا می خواند و به صلیب دستانت می کشد...

    من برای پیچک ظریف تنم گلذانی را میابم که تنها منحصر به من است و مرا در بر دارد

    امشب شمیم نفسهایت به هستی ام اعتبار می بخشد و فرشته ی عشق را از آسمان نیلی به زیر می آورد....

    تنهایی را از من پس میگیرد و عشق را به من هدیه می دهد...


    عزیزترینم!

    حضورت را از من دریغ نکن

    عطر تن تو مرا بی تاب میکند... و به این زندگی امیذوار...

    من در کنار تو احساس آرامش میکنم....

    من در کنار تو به اوج میرسم

    و به آینده ام دل می بندم...

    نازنین فاطمه جمشیدی
    چتر را به حال خود رها کن...

    من میخواهم میزبان ترنم دلنواز باران،در میان حصار دستان تو باشم....

    میخواهم با دستان با سخاوت باران، صورت تو را نوازش کنم...

    میخواهم با لبان تر و نمناک باران، لبان تو را ببوسم...

    و موهایم را تزیین کنم...

    من میخواهم در زیر آلاچیقی از برگ و ریاحین همسر و همراه تو باشم...

    مرا دریاب که بی تو غریب ترین لیلی دنیام...

    و با تو دلربا ترین معشوقه ی هستی...

    ای زیباترینم اعجاز باران مرا محصور آغوش تو کرده

    حال که یک نفس هم میانمان فاصله نیست مرا احساس کن!

    که گلهای ارغوانی عشق ام محتاج نوازشند و پیچک پر پیچ و تاب اندامم محسور وجود تو

    دوستت دارم دنیای من...

    نازنین فاطمه جمشیدی



    هرصبح، با عطر گل رز...با بوسه ای نرم از لبان مقدس تو بیدار می شوم...

    به این امید که پنجره نگاهم را بگشایم وخودرا به کارناوال نگاه تو برسانم ...

    تا پاسی از شب تصویر چشمان تورا در پشت پلک هایم به یادگار نگاه دارم...

    و به هستی ام اعتبار ببخشم.....

    همسفرم...هیچگاه این خوشبختی را از من دریغ مدار...

    من بی بوسه ی توبه خوابی ابدی فرو می روم

    و کاروان مرگ را به چشم می بینم

    تو تنها بهانه ی نفس های من هستی... و من بی تو مرده ی متحرکی بیش نیستم...

    دوستت دارم

    نازنین فاطمه جمشیدی


    [IMG]
    بستری از آب مرا فرامی خواند...

    و آغوشی از مهر مرا می پوشاند...

    میعادگاه من آغوش با سخاوت توست که دریا را از سکه می اندازد...

    و ساحل را به ورطه ی حسادت می کشاند...

    سایه ی تو را که بالای سرم می ببینم تهی می شوم از هر آنچه که بودم

    و با رقص انگشتان تو برکمر ظریفم بار دیگر متولد می شوم اما نه بر روی

    زمین، در آسمان سیاه چشمان تو...نه به عنوان یک انسان...

    به عنوان یک ستاره ی تماشایی که با آوای لبخند بارانی تو،

    به کهکشان راه عشق ملحق می شود...


    دوستت دارم...

    نازنین فاطمه جمشیدی




    آن هنگام که نگاهت را که چشمانم می بخشی

    و دستانت را محصور دستانم میکنی

    تهی می شوم از زمینی بودن

    به اوج آسمان می رسم...

    و هستی ام را جانی تازه می بخشم...

    نگاه تو،عاشقانه هایی را که من تشنه ی شنیندن شان هستم زمزمه می کند...

    و مکنونات دلت را نغمه سرایی...

    چشمانت را به من ببخش،تا همیشه سکوت میانمان را میزبانی کند ؛

    ملودی عشق را بنوازد و مرا به وادی زندگی ایدالم سوق دهد...

    زندگی من بی نگاه تو سرد و بیروح است

    این نگاه توست که رنگین کمان مهر را به چشمان بارانی ام می بخشد....

    و بودنم را به سوی خوشبختی جاودانه سوق می دهد...


    نازنین فاظمه جمشیدی
    سلام دوست خوبم
    ممنون....شما به من لطف دارید
    نوشته های شما بسیار زیباست...:gol:

    عاشق که باشی
    برای گفتن حرفهایت
    احتیاج به هیچ کلمه ایی نیست.
    از نگاه معشوقت،
    از سکوتش،
    از نفس هایش،
    از صدای طپش قلبش،
    همه ی حرف های نگفته اش را میخوانی...
    تنهايی من، همان انتظارم است
    و انتظارم، همان عشق!
    و عشق تنها بهانه ی بودنم!
    بی بهانه ام نکن!
    بعد از رفتن تو
    چقدر غریب شده ام میان این همه آشنا…
    چند روزی است حجم تنهایی را بر روی قاب آبی دلم نقاشی می کنم
    نه
    قلم در دست من نیست
    من نقاش این تنهایی نیستم


    این خاطرات شب چشمانت است که
    قلم در دست گرفته..
    و به حرمت شبهای تلخ من
    بعد از رفتن تو
    حجم تنهایی را بر قاب دلم نقاشی می کند
    جز تو...!
    چتر را به حال خود رها کن...

    من میخواهم میزبان ترنم دلنواز باران،در میان حصار دستان تو باشم....

    میخواهم با دستان با سخاوت باران، صورت تو را نوازش کنم...

    میخواهم با لبان تر و نمناک باران، لبان تو را ببوسم...

    و موهایم را تزیین کنم...

    من میخواهم در زیر آلاچیقی از برگ و ریاحین همسر و همراه تو باشم...

    مرا دریاب که بی تو غریب ترین لیلی دنیام...

    و با تو دلربا ترین معشوقه ی هستی...

    ای زیباترینم اعجاز باران مرا محصور آغوش تو کرده

    حال که یک نفس هم میانمان فاصله نیست مرا احساس کن!

    که گلهای ارغوانی عشق ام محتاج نوازشند و پیچک پر پیچ و تاب اندامم محسور وجود تو

    دوستت دارم دنیای من...

    نازنین فاطمه جمشیدی


    باز هم بستری از امنیت مرا فرامی خواند...

    تن ظریفم را به آغوش تو می سپارم...

    روح لطیفم را به آرامش...

    دستانم را در دستانت قفل می کنم

    تا سمفونی صدایت گوشم را بنوازد و به دیدار فرشته خواب روم...

    براستی که هیچ کجا آرام تر از آغوش تو نیستم!

    آغوش تو، هستی بارانی ام را به بوسه ای می بخشد...

    و گهواره ای از جنس نوازش... سکوتی پر از خواهش مهیا می سازد...

    مگر نه این است که می گویند:

    " باید فارغ از آلام درون باشی، تا آسوده بخوابی"

    من تنها در کنار عطر نفسهایت، از بوی گریه هایم که هر کاغذی را آتش می زند، تهی می شوم...

    نگارم!

    امشب و همه شب، مرا در میان خویش پنهان کن

    تا عروسک ﮔـِلی عاشق پیشه ات، در حضور آسمانی تو...

    ستاره ی دنباله دار عشق را ببیند و با رویای شیرین، به گپی دوستانه بنشیند!

    نازنین فاطمه جمشیدی




    امشب چقدر بیتابم و چقدر عاشق

    عطر تن تو مرا به سویت فرا می خواند و به صلیب دستانت می کشد...

    من برای پیچک ظریف تنم گلذانی را میابم که تنها منحصر به من است و مرا در بر دارد

    امشب شمیم نفسهایت به هستی ام اعتبار می بخشد و فرشته ی عشق را از آسمان نیلی به زیر می آورد....

    تنهایی را از من پس میگیرد و عشق را به من هدیه می دهد...


    عزیزترینم!

    حضورت را از من دریغ نکن

    عطر تن تو مرا بی تاب میکند... و به این زندگی امیذوار...

    من در کنار تو احساس آرامش میکنم....

    من در کنار تو به اوج میرسم

    و به آینده ام دل می بندم...

    نازنین فاطمه جمشیدی
    ارام باش عزیزدلم.... آرام باش

    من همیشه همراه تو ام....همیشه در کنار تو...

    ای زیباترین عشق...ای پاک ترین ترنم هستی...من تو را رها نمی کنم....حتی اگر قرار باشد از پس ای دستگاههای بیجان

    تورا ببوسم و از تو نفس بگیرم...باز هم عاشقانه تو را میخوانم...صادقانه تو را مینویسم....

    تو زیباترین و خاص ترین اتفاق زندگی منی....

    تو شبنم های محبت را به دلم نقش میزنی...

    من با تو به اوج آرزویم می رسم و بی تو به ورطه ی نیستی...

    من تو را رها نمیکنم...تو اعتبار هستی منی!

    تو تنها بهانه ی بودنی!

    تو منحصر به فرد ترین و صادق ترین رویایی ...

    دوستت دارم

    و تا ابد در کوچه های انتظار... به امید باز گشت تو، به تحصن می مانم...
    نازنین فاطمه جمشیدی

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا