DDDIQ
پسندها
21,184

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • برای خودت زندگی کن اما برای دیگران زندگی باش …
    ممنون بابت تشکر:gol:;)
    در مورد حرف ادمین هم میدونم شوخی بود اتفاقا" از شوخ طبیعیشون خوشم اومد آدم احساس راحتی بیشتری میکنه
    سلام جانا به به پروف گشایی نمودی
    ممنون از تشکیلات ازین چیزا:دی
    ببخشید امتحان داشتم چن روزی نبودم:w22:
    ان شاا... هر جا که هستین خوب و خوش و موفق و پیروز باشید....:دی
    مرخصی خوبه خیلی هم خوبه.. حال تون رو حسابی جا میاره... :gol:
    چـــه عجـــب...! :surprised:
    از کی کرکره هارو بالا زدین؟ چه بی خبـــر...؟ :d

    سلام جناب مهندس.... :gol:
    اتفاقا اول واسه همون نقشه دارم:دی
    حرصمو در آورده بی هدب :| باهاش قهرم :|
    بستن پروف = پراکنده شدن رفیخ
    کل ابزار مدیریتی رو هم بذاریا.نبندیشون.من سرم کلاه نیم ره[IMG]
    مصرع = آهو:دی
    می گم جانا خواستی بری این کلید پروفتو بذار واسه من
    فرشته فراموش کرد.
    فرشته تصمیمش را گرفته بود. پیش خدا رفت و گفت:
    خدایا، می خواهم زمین را از نزدیک ببینم. اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه. دلم بی تاب تجربه ای زمینی است.
    خداوند درخواست فرشته را پذیرفت.
    فرشته گفت: تا بازگردم بال هایم را اینجا می سپارم؛ این بال ها در زمین چندان به کار من نمی آید.
    خداوند بالهای فرشته را بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت: بال هایت را به امانت نگاه می دارم، اما بترس که زمین اسیرت نکند، زیرا که خاک زمینم دامنگیر است.
    فرشته گفت: بازمی گردم، حتما بازمی گردم. این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد.
    فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته ی بی بال تعجب کرد. او هر که را می دید، به یاد می آورد. زیرا او را قبلا در بهشت دیده بود. اما نمی فهمید چرا این فرشته ها برای پس گرفتن بالهایشان به بهشت بر نمی گردند.
    روزها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چیزی را از یاد برد. و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشته ی دور و زیبا به یاد نمی آورد؛ نه بالش را و نه قولش را.
    فرشته فراموش کرد. فرشته در زمین ماند.
    فرشته هرگز به بهشت برنگشت.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا