نگار پاستور
پسندها
556

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دســـــت خودت نیسـت

    زن که باشـــی

    گاهــــی دوســت داری تکـیـه بدهــی...

    پــناه بــبری....ضعیــف باشــی...

    دســت خودت نیــست...

    گهگاه حریصانه بومی‌کنی دست‌هایت را...

    شایــــد عطــر تـــلخ مــردانه اش

    لابه‌لای انگشتانت باقی مانده باشد...!

    دســت خــودت نیـــست

    زن که باشــی...

    گاهی رهایش می‌کنی و پشت سرش آب می‌ریزی

    و قناعت می کنی به رویای حضورش...

    به این امید که او خوشبخت باشد..

    دســت خــودت نیــست

    زن که باشــی

    همه دیـوانگی های عالـم را بلدی!!!
    یار من

    عشق چیز مبهمی نیست ........

    عشق همان دلتنگیست .....

    همان فریاد سکوت دلی است که اواری میشود بر تمام لحظه هایت .....

    عشق خود توست که مرا از همه دنیا رها میسازد و پرواز را به من می اموزد ..........

    عشق زیستن درتار پود خاطرات تو و قلب توست ....

    عشق زندگی برای توست ...

    نفس کشیدن از برای توست ....

    عشق روایت نسل سکوت خاطره هاست ....

    عشق همان صداقت قلب دقایق لحظه هاست ......

    عشق صدای قدم های کلام توست .....

    عشق همان اشعار سرشته شده از شراب ناب احساس توست .......

    مرابه فراسوی کلبه عشق درونت غزل بخوان .........

    مرا به وصال قلبهای عاشق بخوان ....

    من به عشق تو زنده ام ......

    دوستت دارم ...

    زندگی من

    سلام نگار جون خوبی عزیزم ؟

    من حالم خوبه نگران من نباش عزیزم
    دوست دارم:heart::heart::heart:



    بووووووووس:heart:
    کورش کبیر:
    در دنیا از سه آهنگ می هراسم:
    صدای کودکـی از بی مادری!
    صدای مجرمی از بی گناهی!
    صدای عاشقـی از جـــدایی!
    مانده تا برف زمين آب شود.

    مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه چتر.
    ناتمام است درخت.
    زير برف است تمناي شنا كردن كاغذ در باد
    و فروغ تر چشم حشرات
    و طلوع سر غوك از افق درك حيات.
    مانده تا سيني ما پر شود از صحبت سمبوسه و عيد.
    در هوايي كه نه افزايش يك ساقه طنيني دارد
    و نه آواز پري مي رسد از روزن منظومه برف
    تشنه زمزمه ام.
    مانده تا مرغ سرچينه هذياني اسفند صدا بردارد.
    پس چه بايد بكنم
    من كه در لخت ترين موسم بي چهچه سال
    تشنه زمزمه ام؟
    بهتر آن است كه برخيزيم
    رنگ را بردارم
    روي تنهايي خود نقشه مرغي بكشم.
    دیرگاهی ست که در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است
    بانگی از دور مرا میخواند
    لیک پاهایم در قیر شب است
    رخنه ای نیست در این تاریکی ، در و دیوار به هم پیوسته
    سایه ای لغزد اگر روی زمین نقش وهمی ست ز بندی رسته
    نفس آدمها سر به سر افسرده ست
    روزگاری ست در این گوشه پژمرده هوا
    هر نشاطی مرده ست
    دست جادویی شب در به روی من و غم میبندد
    میکنم هرچه تلاش او به من میخندد
    نقشهایی که کشیدم در روز شب ز راه آمد و با دود اندود
    طرحهایی که فکندم در شب روز پیدا شد و با پنبه زدود
    دیرگاهی که چون من همه را رنگ خاموشی در طرح لب است
    جنبشی نیست در این خاموشی
    دستها ... پاها ... در قیر شب است
    شب سردی ست و من افسرده راه دوری ست و پایی خسته
    تیرگی هست و چراغی مرده میکنم تنها از جاده عبور
    دور ماندند زمن آدم ها سایه ای از سر دیوار گذشت
    غمی افزود مرا بر غمها فکر تاریکی و این ویرانی
    بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی
    نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر ، سحر نزدیک است
    هر دم این بانگ برآرم از دل وای این شب چقدر تاریک است
    خنده ای کو که به دل انگیزم قطره ای کو که به دریا ریزم
    صخره ای کو که بدان آویزم مثل این است که شب نمناک است
    دیگران را هم غم هست به دل غم من لیک غمی غمناک است.
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/521380-ღ✿ღیاسین-عکاس-باشی-میشود-خخخخخخخخخღ✿ღ
    کسی نیست؟
    آیا واقعا کسی نیست؟
    آیا دستانم خالیست؟
    آیا بی کس است؟
    هرچه هست آرامش می خواهد...
    آرامشم کجاست؟
    آدرسش را دارید؟
    آیا واقعا کسی وجود دارد آرامم کند؟
    زمینی است؟!
    نه او نمی تواند باشد...
    خودش باعثش است...
    پس چه کسی می تواند آرامم کند؟
    فکر کنم آفریدگار آرامش بتواند آرامم کند...
    فکر کنم گزینه درستی انتخاب کردم...
    آدرسش را یافتم..
    خودش است ...خدایم....
    در دل من چيزي است ،
    مثل يك بيشه نور،
    مثل خواب دم صبحو چنان بي تابم ،
    كه دلم مي خواهدبدوم تا ته دشت ،
    بروم تا سر كوه ،
    دورها آوايي است ،
    كه مرا مي خواند.
    سلام نگار جان
    خوشحالم که تاثیر گذار بودم

    مطمئنم موفق میشی


    میدونی

    من یه دوست داشتم دوران راهنمایی اسمش نگار بود
    از وقتی برگشتیم آبادان دیگه ازش خبری ندارم

    خیلی باهم دوست بودیم

    امروز با خوندن پیامت یاد وخاطرات دوستم برام زنده شد

    :love:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا