ساقیا برخیز و درده جام را/          خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر/          برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان/          ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور/          خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینهٔ نالان من/          سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود/          کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است/          کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن/          هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب/          عاقبت روزی بیابی کام را