مي دانم خسته اي همانند پرستوهاي نغمه خوان
كه بعد از مصائب با بالهاي خسته در كنجي نشسته
تا همانند سالهاي گذشته در لانه اي فرسوده
با قلبي مالامال از عشق ، پي اميدي
بهار را با تمام زيباييهايش با خاطراتت زيباتر سازي
خستگي هايت را كه در چشمانت تالالو ميكند را به من بده
و آرام سر بر روي شانه ام بگذار تا شايد مرحمي باشم بر تمام خستگي هايت...