mani24
پسندها
36,403

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سوختن قصه شمع است ولی قسمت ماست
    شایدقتنهایی ماکارخداست
    انقدرسوختم باهمه بی تقصیریم
    که جهنم نگذاردبه تنم تاثیری
    گاهی وقتهاچه ساده عروسک میشویم نه لبخند میزنیم نه شکایت میکنیم
    فقط سکوت میکنیم که کسی نداند دردلمان چه میگذرد
    آدم باید یکی رو داشته باشه

    وقتی دلش گرفته بهش زنگ بزنه

    و براش پشت گوشی آهنگ بذاره ...

    یکی که وقتی نباشه ، دلشوره بگیری .

    یکی که نبودنش بشه دلیل تمام خوش نگذشتن های دنیا ...

    نه مهمونی ، نه سفر ...

    می دونی ؟؟؟

    یکی باید باشه که دلیلِ لذت بردن از بارون بشه ،

    یکی که نبودنش بشه دلیل غمبادِ عصرهای پاییزی !

    نفسهاش تنها دلیلِ نفس کشیدنت بشه ،

    اونقدر که وقتی نیست ،

    نفست بند بیاد ...

    یکی که غرق فکرش باشی و نفهمی چقدر از مسیر راه خلاف رفتی ،

    تا اینکه ماشین های مخالف ،

    سرشان را بیرون بیارن و بگن :

    " هووووی ! چته ؟ عاشقی ؟ "

    یکی که تب کنی نبودنش را و هذیون بگی و هیچ کس نفهمه چرا !

    اصلا باید یکی باشه وقتی می گی دلم گرفته ،

    بگه قربون ِ دلِ گرفته ات ...

    وسعت دوست داشتن را اندازه نگیر ...

    زیادش هم کم است ...

    رشد کن ...

    شکل بگیر ...

    و کامل شو ...

    خودِ دوست داشتن مهم است ...

    نه زمانش ...

    نه پایداری اش ...

    نه مالکیتش ...

    و نه حد و حدودش ...

    سرت را بالا کن ...

    نگاه کن ...

    دوست داشتن خدا را ببین ...
    بیاد ارنستو ساباتو و نوشته های عمیق و به یاد ماندنی اش :

    البته که دوستت دارم احمق جان !

    ولی اذیتت می کنم ،

    دلیلش را هم صاف و ساده می گویم ؛

    آزارت می دهم چون دوستت دارم !

    این را می فهمی ؟!

    خودت خوب می دانی که آدم نسبت به کسانی که دوستشان ندارد ،

    بی تفاوت است !

    من هیچ گاه کسانی را که برایم بی ارزشند ، آزار نمی دهم

    هــــــیــــچ گـــــاه !

    یار من

    عشق چیز مبهمی نیست ........

    عشق همان دلتنگیست .....

    همان فریاد سکوت دلی است که اواری میشود بر تمام لحظه هایت .....

    عشق خود توست که مرا از همه دنیا رها میسازد و پرواز را به من می اموزد ..........

    عشق زیستن درتار پود خاطرات تو و قلب توست ....

    عشق زندگی برای توست ...

    نفس کشیدن از برای توست ....

    عشق روایت نسل سکوت خاطره هاست ....

    عشق همان صداقت قلب دقایق لحظه هاست ......

    عشق صدای قدم های کلام توست .....

    عشق همان اشعار سرشته شده از شراب ناب احساس توست .......

    مرابه فراسوی کلبه عشق درونت غزل بخوان .........

    مرا به وصال قلبهای عاشق بخوان ....

    من به عشق تو زنده ام ......

    دوستت دارم ...

    زندگی من



    آه باران باران
    شیشه ی پنجره را باران شست

    از دل من اما . . .
    چه کسی نقش تورا خواهد شست

    از دلم رست گیاهی سرسبز

    سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت

    برگ بر گردون سود

    این گیاه سرسبز

    این براورده درخت اندوه

    حاصل مهر تو بود

    چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری
    نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
    غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
    که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
    چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان
    که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
    دل من ! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
    چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
    نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
    دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
    همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
    دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
    سحرم کشیده خنجر که ، چرا شبت نکشته ست
    تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
    به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من ؟
    که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
    چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
    بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
    نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
    منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
    سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
    که به غیر مرگ دیر نگشایدت کناری
    به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
    بنگر وفای یاران که رها کنند یاری


    ما به هم نمیرسیم
    اما...
    بهترین غریبه ات میمانم
    که تورا همیشه دوست خواهد داشت...
    دخترك كوچكي هر روز پياده به مدرسه ميرفت و بر ميگشت، با آنكه آن روز هوا زياد خوب نبود و آسمان ابري بود، دختر بچه طبق معمول هميشه، پياده بسوي مدرسه راه افتاد بعد از ظهر كه شد هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شديدي گرفت مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد يا رعد و برق بلايي بر سر او بياورد تصميم گرفت كه با اتومبيلش بدنبال دخترش برود؛ با شنيدن صداي رعد و برق و برقي كه آسمان را مانند خنجري دريد، با عجله سوار ماشينش شد و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل هميشه پياده به طرف منزل حركت ميكرد و لبخند ميزد و اين كار با هر دفعه رعد و برق تكرار ميشد!
    زمانيكه مادر اتومبيلش را كنار دخترك رساند، شيشه پنجره را پايين كشيد و از او پرسيد: چكار ميكني؟ چرا همينطور بين راه مي ايستي؟
    دخترك پاسخ داد: من سعي ميكنم صورتم قشنگ به نظر بياييد، چون خداوند دارد مرتب از من عكس ميگيرد!

    تو مےگویے بِـפֿنـב

    وَ مَـטּ بـ ـآ صورتـ ـڪ פֿنـבآטּ مَجآزے مےפֿنـבم
    وَ تـ ـ ـو شآב مےشوے
    اَمّـ ـآ چـ ه میـבآنے قَطره هآے اَشڪ
    اَز چِشمآنَم جـ ـآریستـ ـ
    چـ ه میـבآنے بُغض گِلویَم رآ گِرفتـ ه وَ لَبآنَم مےلَرزב
    چـ ه میـבآنے! چـ ه میـבآنے....؟
    عشق من

    دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...

    چشمانت ....پاکی اسمان را ...

    بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...

    سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...

    مرا ......

    چه موهبت بزرگیست که تو را دارم ...

    شاهزاده ی من ...










    عشق من

    قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......

    نگاهم را

    دستانم را به تو هدیه میدهم ..

    امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....

    من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...

    پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور عشقم میکنم ...

    مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!

    بوی عطر تنت را مدت هاست به انتظار نشسته ام ...

    با نگاهم به دنبالت میگردم ...

    توئی تنها بهانه دلخوشی هایم

    تنهایت نمیگذارم ....

    رهایت نمیکنم ....


    تو با نگاهت ..عشقت را در قلبم میپرورانی ....

    دوستت دارم ....

    زندگی من .....


  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا