سلام. امروز تو ماشین یه مادر و دختر کوچیک دیدم. دختربچه یه پروانه تو یه دستش داشت که یه طور بدی بالش رو تو انگشتاش گرفته بودش که احتمال زیاد مرده بود دیگه، نمرده بود هم حداقل بالش له و مچاله شده بود...
اونوقت توی اون یکی دستش هم یه کیسه فریزر داشت که یه پروانه دیگه هم تو اون انداخته بود... کیفم رو زیر و رو کردم یه شکلات پیدا کردم بهش گفتم این رو از کیسه در بیار بذار بره گناه داره، شکلات بدم بهت. گفت هنوز باهاش بازی نکردم، با کلی مهربونی اصرار کردم و باز نداد. بچه بود دیگه نمیتونستم که به زور بگیرم ازش که... ولی شکلات رو گرفت و قول داد که اونو نکشه و بعدا ولش کنه بره. ای کاش ولش کرده باشه. هنوز دلم گرفته ی اون دوتا پروانه هاست...
اونوقت توی اون یکی دستش هم یه کیسه فریزر داشت که یه پروانه دیگه هم تو اون انداخته بود... کیفم رو زیر و رو کردم یه شکلات پیدا کردم بهش گفتم این رو از کیسه در بیار بذار بره گناه داره، شکلات بدم بهت. گفت هنوز باهاش بازی نکردم، با کلی مهربونی اصرار کردم و باز نداد. بچه بود دیگه نمیتونستم که به زور بگیرم ازش که... ولی شکلات رو گرفت و قول داد که اونو نکشه و بعدا ولش کنه بره. ای کاش ولش کرده باشه. هنوز دلم گرفته ی اون دوتا پروانه هاست...
