mosh moshak
پسندها
93

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گله دارم
    از که، نمى دانم....
    از چه ، نمى دانم...
    اين روزها دردى بر من سنگينى ميکند
    که نمى دانم دليلش کيست يا چيست...
    بى حس شده ام
    خسته ام..
    از تمام جهات....
    دلم اطمينان ميخواهد .. اندکى آرامش
    نيازى به انتقام نيست
    فقط منتظر بمان
    آن ها که آزارت مى دهند
    سرانجام به خود آسيب مى زنند و اگر بخت مدد کند
    خداوند اجازه مى دهد تماشاگرشان باشى
    کاش یکی بود ، یکی نبود اولِ قصهها نبود
    اون که تو قصه مونده بود ، از اون یکی جدا نبود
    ماه پیشونی رها بود از طلسمِ دیوای سیاه
    پلنگِ عاشق میپرید تا لبِ شیروونیِ ماه
    سیاوشِ شاهنامه رُ کاش کسی گردن نمیزد
    کاش کسی توی قصهها از عاشقی تن نمیزد
    کاش داش آکل با زخمِ تیغ تو بسترش جون نمیداد
    قصهنویس قصهمونُ با گریه پایون نمیداد

    تقویم باغچهی ما برگِ بهار نداره
    جادهی قصههامون عطرِ سوار نداره
    شهرِ بزرگِ قصه ، پنجرههاشُ بسته
    حتا تو دفتر مشق ، بابا انار نداره
    زندگی کن به شیوه خودت . . .
    با قوانین خودت . . . !
    با باورها و ایمان قلبی خودت . . .
    مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند . . .
    برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی !
    هر جور که باشی ، حرفی برای گفتن دارند . . .
    موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن
    هر روز صبح در آفریقا، آهویی از خواب بیدار میشود
    و برای زندگی كردن و امرار معاش در صحرا میچرد
    آهو میداندكه باید از شیر سریعتر بدود
    در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد
    شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد
    میداند كه باید از آهو سریعتر بدود، تا گرسنه نماند
    مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو ...
    مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب برخیزی و برای زندگیت
    با تمام توان
    و با تمام وجود شروع به دویدن كنی ..
    از وقتی بچه ای تا وقتی بزرگ شدی باید بدونی....
    بیایید دعا کنیم …
    کسی را دیدم که در جوانی اش شانه لا به لای مو هایش گیر نمی کرد
    کسی که آرزو داشت بالای چشمش ابرو باشد
    کسی که کودکیش را با چشم چشم دو “ابرو” آغاز نکرد …
    بیایید با هم برای کسایی که حتی ملاقاتشان هم ممنوع شده دعا کنیم
    دوســـت داشتن از عشـــق برتر است

    عشــق یک جوشــش کــور است

    و پیونــدی از ســر نابینایی

    اما دوســت داشــتن پیوندی

    خودآگاه و از روی بصیــرت روشـن و زلال
    خشمم را مشت کرده ام و به درد و دیوار می کوبم بی تابی ام را...
    با این قضاوتهای نا به جا ...
    با این حرفهای نامنصفانه و دروغ...
    با این تهمتها و ناراستی ها و غیبتها و حرف و حدیثهای مردم باید چه کرد....
    صدایت را که نمی شنوم .... صدایم را میشنوی؟
    با حرف مردم چه کنم؟
    با این بندگان بی انصافت چه کنم؟
    پاسخ اینهمه قضاوت نادرست را چطور ندهم؟ چگونه بدهم؟؟؟؟

    خودت بگو....

    وقت اذان است. اعصابم خط خطی است.
    تلویزیون را روشن میکنم. دارد قرآن می خواند....


    خشکم میزند.... آیا این آیه پاسخ سوالهای من نیست؟ .... :

    مزمل : وَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِیلًا ﴿ 10 ﴾ جزء 29
    و بر آنچه مى گویند شکیبا باش و از آنان با دورى گزیدنى خوش فاصله بگیر.
    ین حقم نیست این همه تنهایی

    وقتی تو اینجایی وقتی میبینی بریدم

    این حقم نیست حق من که یک عمر از تو بودم

    اما یک روز خوش ندیدم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا