]كولي ها چمدان سفر ندارند، كوچي ها سقفي بر سر ندارند.
پرستوها مرزها را نمي شناسند .
اما كولي ها و كوچي ها و پرستوها در سفر همراه دارند. همراهان بيشمارند .
قاصدك ها تنها سفر مي كنند.
من پاي سفر ندارم. دلي هم ندارم تا قوي دارمش .
من باز هم به سفر مي روم...
يادت مي آيد؟
مي گفتي خانه ی باد در گودي دستهاي رنگ پريده و پشت رگهاي آبي بازوان من است .
مي داني؟
ديگر فرقي هم نمي كند.
دستهايم يادگار بي خانماني منند اما هنوز توان آن را دارند كه اشكي را از گونه اي پاك كنند.
حالا هم دوباره وقت رفتن است جان دلم !
سلام مرا به خدايت كه نگهدار توست برسان...