افتاده در اين راه، سپرهاي زيادي
يعني ره عشق است و خطرهاي زيادي
بيهوده به پرواز مينديش كبوتر!
بيرون قفس ريخته پرهاي زيادي
اين كوه كه هر گوشه آن پارۀ لعلي است
خورده است بدان خون جگرهاي زيادي
درد است كه پرپر شده باشند در اين باغ
بر شانۀ تو شانه به سرهاي زيادي
از يك سفر دور و دراز آمده انگار
اين قاصدك آورده خبرهاي زيادي
راهي است پر از شور، كه مي بينم از اين دور
ني هاي فراواني و سرهاي زيادي
هم در به دري دارد و هم خانه خرابي
عشق است و مزينّ به هنرهاي زيادي
بيچاره دل من كه در اين برزخ ترديد
خورده است به اما و اگرهاي زيادي
جز عشق بگو كيست كه افروخته باشند
در آتش او خيمه و درهاي زيادي...