این بار هم خلاص شدم... از دلواپسی... از دودلی که نه، از صددلی!
از آشفتگی و تردید... خلاص کردم خود را...
در دل را بستم!... تعطیل!
ای مونس و دلدار من...
یا انیس من لا انیس له... یا حبیب من لا حبیب له... آخر تو که میدانی...
می دانی من ضعیف تر و ناتوان تر و خسته تر از این تکرار وحشتناکم...!
بارها اعلام کردهام که ظلمت نفسی و تجرات بجهلی!
و میدانی ان النفس لاماره بالسوء ... ای کریم.... پس رحمی...!
باور کن آزمون اینچنینی را دیگر تاب ندارم...
یا مرا تمام کن... یا اینها را!
آزمون هم باشد آزمونهای سنجش که چند ساعت بیشتر طول ندارند!
این آزمونها، که چندین و چند سال، حتی یک عمر هم به طول میانجامد... آخر مرا میکشد!
برای من انسان، که ضعیفم خلق کرده ای...
سنگین است... به خودت قسم... سخت است... سخت
رحمی... نجاتی... پناهی... حرزی... امانی... درمانی... ای کرییییییییییییم
یا مرا تمام کن... یا این مدل آزمونها را!
تو خود بهتر میدانی منظورم چیست!
همان را میگویم... همان که تنها تو میدانی
ان ربی قریب مجیب