روزي ملانصرالدین دست  			بچه اي را گرفته وارد سلماني شدوبه سلماني گفت:
			چون من تعجيل دارم اول سرمرا بتراش وبعد موهاي بچه را بزن.
			سلماني هم تقاضاي اورا انجام داد.
			ملا بعد از اصلاح عمامه را برداشت و رفت و گفت:
			تاچند دقيقه ديگر برمي گردم!
			سلماني سر طفل را هم اصلاح کرد و خبري از آمدن ملا نشد!
			سلماني رو به طفل نمود وگفت:پدرت نيامد!
			بچه گفت....
			.
			.
			.
			.
			اوپدرم نبود.
			سلمان گفت:پس که بود؟
			بچه پاسخ داد:او مردي بود که در سر کوچه به من گفت بيا برويم دونفري  			مجانی اصلاح کنيم.