تاریک وتنها
پسندها
1,806

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • همیشه اشک اونایی که به فکرمونن رو در میاریم گاهی حقشونه تا بفمن که ما کجای زندگیشونیم
    همیشه واسه کسایی که به فکرمون نیستن اشک میریزیم نچ
    همیشه به کسایی که اصلا به یادمون نیستن اشک میریزیم بازم نچ
    همیشه کسایی که اصلا فکرشم نمیکنیم به یادمونن نیدونم
    خدایا!

    دوستانی دارم،
    آینه ی تمام نمای عشق،
    رسمشان معرفت،
    کردارشان جلای روح و یادشان صفای دل؛
    پس آنگاه که دست نیاز سوی تو آورند،
    پر کن از آنچه که در مرام خدایی توست....
    به حق خوبان درگاهت
    هیچ وقت این دو جمله رو نگو :
    ١- ازت متنفرم ٢- دیگه نمیخوام ببینمت


    هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو :
    ١- از خود متشکر ٢- وراج


    هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن :
    ١- پدر ٢- مادر


    هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو:
    ١- نمیتونم ٢- بد شانسم


    هیچ وقت این دو تا کارو نکن :
    ١- دروغ ٢- غیبت


    هیچ وقت این دو تا جمله رو باور نکن :
    ١- آرامش در اعتیاد ٢- امنیت دور از خانه


    همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
    ١-آرامش با یاد خدا ٢-دعای پدرو مادر


    همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:
    ١- دوستای گذشته رو ٢-خاطرات خوبت رو


    همیشه به این دو نفر گوش کن:
    1- فرد با تجربه ٢- معلم خوب


    همیشه به دو تا چیز دل ببند :
    ١- صداقت ٢-صمیمیت
    روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
    در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
    پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....
    پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟
    پسر پاسخ داد: فکر می کنم !
    پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
    پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !
    در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !
    دیـــــــگر
    استــفــاده نمی کنــم
    از میــم مالکــیـــت !!!
    شـــب بـخـیــــــر
    عـزیــزش
    این بار دلم نه براے آدمے..

    نه براے عشقے..

    نه براے چیزیــ...

    که دلم براے خودم تنگ شده ...

    تنهایـــے ، آدم را عَوض مے کند ! از تو چیزے مے سازد کہ هیچ وقت نبوده اے

    به لحظات ملکوتی.....خدا غلط کردم
    از ترم دیگه می خونم نزدیک می شویم
    صلاح کار کجا و من خراب کجا
    ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

    دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
    کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

    چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
    سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

    ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
    چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

    چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
    کجا رویم بفرما از این جناب کجا

    مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
    کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا

    بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
    خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

    قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
    قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
    من امشب تا سحر مفتون و زارم
    به غیر از اشک و سوز و آه، چه دارم؟
    اگر جا مانده ام از دور خوبان
    گناهی غیر بخت شوم ندارم
    :surprised:چی گفتی هان؟
    کلاس رفتی؟:Dخوع من وزن اضاف کردم از تنبل بازی
    سلوووووم تاریکی:cool:کیف حالک؟
    ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
    کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
    آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
    وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت

    آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
    وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

    زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب
    گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت

    بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
    عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت

    هر سروقد که بر مه و خور حسن می‌فروخت
    چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت

    زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
    کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت

    حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت
    تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا