یه روز سرکلاس ریاضی نشسته بودیم یکی از دخترا دیر اومده بود جا گیرش نیومد رفت از بیرون صندلی بیاره استاد همینطوری که داشت درس میداد پشت در ایستاده بود؛آغا دختره صندلی به دست در رو باز کرد که بیاد تو استاد پشت در پرس شد بابچه ها داشتیم x و y گاز میزدیم که دختره اومد درستش کنه گفت ببخشید استاد فکر کردم سطل آشغاله؛ دیگه هیچی دیگه ما دفترامونم جویدیم