سبد معذرتم را بپذير ؛
کودکي هستم شوخ خانه ام در ته بن بست فراموشي يک زوج قديمي مانده
خانه دل اما ، جاي بکريست هنوز ،
پر سبزينه و ريحان و غزل ،
پر تکرار گياهان نمو ،
پر ابيات ملون شده در خمره عشق ،
پر انوار خدا.
داخل خانه دل ؛
جاي جمعيت هرجائي نيست کل دارائي من تازگي دلکده است
من به دل راز رسيدن دارم ،
من به دل ثروت هنگفت عدالت دارم ،
خوب مي فهمم اگر در باران ،
چتر خود را به کسي بخشيدم؛
توشه رفتنم از لطف خدا آکنده ست
خوب ميدانم اگر جاي توپيشم خاليست ؛
حکمتي در کارس