روزی شخصی پیش روانپزشکی رفت و از غم بزرگی که در دل داشت سخن گفت ...
روانپزشک به او گفت به فلان شهر برو ! آنجا دلقکی هست که آنقدر تو را میخنداند که همه ی غمها از یادت میرود !!...
آن شخص هنگام رفتن لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم .....
بهترين درسها را در زمان سختي آموختم و دانستم صبور بودن ايمان است و خويشتن داري يك نوع عبادت. فهميدم ناكامي به معني تأخير است نه شكست و خنديدن يك نيايش..... ممنون گلاي قشنگي بودن.