الان یه پسر لاغرررر و استخونی که چشماش خیییلی ضعیف هست رو تصور کردم که هر چند ساعت یک بار سرش رو از رو کتاب بر میداره و به اطراف یه نگاه مینداز ه و باز از اول
میدونی الان چی رو تجسم کردم،خودم و خودت که کنار دست هم نشستیم و تو داری تو دلت به خدا میگی اخه این چه دوسی بود نسیب ما کردی،من جیغغغغ جیغو و پر انلژی،تو ساکت....کلا فکر کنم حکم زجر باشم برات