1
صدای روزگار می آید
از دور دستها!
صدایش خیلی با گذشته های
خیلی دور فرق کرده است
انگار شبیه ساز شکسته است
می شود فهمید حال خوشی ندارد
سازش را گویی دست زمانه داده است
واو عجیب ناکوک می نوازد
بر گذر ثانیه ها...
لمسش که می کنم سوز سرمای سردی با خود دارد
هم صحبتش که می شوم دلش آتش است وخون
کوه ها دردِ دل دارد
می شود از صدا وسنگینی سازش این را فهمید
می گوید مدتهاست با چشمان شب
چشم در چشم است
نه من خواب دارم و نه او
به جدای شب و روز که می رسد
فلق که چشم می گشاید
هر دو چشم می بندیم
نه بهر خواب بهر ندیدنها
گویی تب دارد
هذیان می گوید
با وجود آتش داغ درونش
از ناجوانمردانه سرد بودن دلها
به خود می لرزد
حق با اوست