mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • برای تو نوشتم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

    تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

    در کویر قلبم از تو برای تو نوشتم

    ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

    تا هر صبح برایت شعری می سرودم
    آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

    و بر صورتت می لغزیدم
    ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

    تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

    را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم
    هر روز

    تمام نیمکت های 5 بعداز ظهر را بی تو مینشینم

    تمام شعر های بی تو را مرور میکنم

    و تمام ساعت های 7 عصر را بی تو به خانه برمیگردم

    اما...

    من که دو پا بیشتر ندارم...

    صدای نداشته ی قدم هایت را چه کنم
    دیدی که سخــــت نیســـــت


    تنها بدون مــــــــــن ؟!!


    دیدی صبح می شود


    شب ها بدون مـــــــــن !!


    این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…


    فرقی نمی کند


    با مــــــن …بدون مــــــن…


    دیــــــروز گر چه ســـــــخت


    امروزم هم گذشت …!!!


    طوری نمی شود


    فردا بدون مــــــن !!!…
    دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه


    دوباره اين دل ديوونه واست دلتنگه


    وقت از تو خوندنه ستاره ء ترانه هام


    اسم تو برای من قشنگترين آهنگه


    بی تو يك پرنده اسير بی پروازم


    با تو اما ميرسم به قله آوازم


    اگه تا آخر اين ترانه با من باشي


    واسه تو سقفی از آهنگ و صدا ميسازم


    با يك چشمك دوباره منو زنده كن ستار

    ه
    نذار از نفس بيفتم تويي تنها راه چاره


    آی ستاره آی ستاره بی تو شب نوری نداره


    اين ترانه تا هميشه تو رو ياد من مياره


    تويی كه عشقمو از نگاه من ميخونی


    تويی كه تو تپش ترانه هام مهمونی


    تويی كه هم نفس هميشه آوازی


    تويی كه آخر قصه ء منو ميدونی


    اگه كوچه صدام يك كوچه باريكه


    اگه خونم بی چراغه چشم تو تاريكه


    ميدونم آخر قصه ميرسي به داد من لحظه يكي شدن تو آينه ها نزديكه



    نرو ...



    شنیدی که دلم گفت بمان ، ایست ، نرو ؟



    به خدا وقت خداحافظی ات نیست ، نرو ...



    نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست ...



    گوش کن نبض دلم زمزمه اش چیست ، نرو ...






    خیلی وقته دیگه بارون نزده
    رنگ عشق به این خیابون نزده

    خیلی وقته ابری پر پر نشده
    دل آسمون سبک تر نشده
    میدانی مرد امروز میخواهم از سکوت خود در برابر کسی سخن بگویم
    دختری که تمام قلبم را از ان خود کرد همیشه از ترس ترد شدن با او بودم اما سکوت داشتم نمیدانستم مرا دوست دارد یا نه
    هر بار که با او بودم لبخند میزدیم و نه من و نه او از غمهایمان سخنی میگفتیم خیلی خسته شدم از اشکهای این من که مردی مقتدر بودم خسته شده بودم روزی حرف دلم را به او زدم دختر تنها ارام سرش را به زیر انداخت و اهسته گفت من نیز دوستت دارم
    بعد از ان روز زندگی ما تغییر کرد و هر لحظه کنار هم بودیم اخر اگر از هم دور میشدیم فکرمان کنار هم بود اما چند روز پیش او را بی انکه بخواهم ناراحت کردم و او سکوت کرد نمیدانم گاهی فکر میکنم دارد تلافی سکوتم را در میاورد اما بعد میخندم و به این فکر میکنم احساسش چیست که اینگونه سکوت کرده میدانی مرد چه میگویم مردی از جنسخودت نگران کسی هست که دوستش دارد اما نمیداند چگونه از احساسی که او دارد مطلع شود تو میدانی چه باید بکنم تا دوباره سخن بگوید با این مرد عاشق
    در این زمانه هر کس بتی دارد
    بت تو چیست
    غرورت داریت یا معشوقت
    هر کدام بتت باشد از دست میدهی
    وقتی معشوقت تو را بت خود کند روزی همین معشوق تو را در هم میشکند که انسان تنها به تعالی نیاز دارد ان هم خدا
    روزی کسی گفت میخواهد انقدر جذاب و دوست داشتنی باشد که دیگران مثل زلیخا رسوا بازی در بیاورند برای نشان دوست داشتنش
    انروز چیزی نگفتم
    اخر نمیدانستم چه جوابی مناسب این ادم هست که خودش را غرق در بتهای رنگی کرده و فراموش کرده روزی ابراهیم او و تمام بتهایش را درهم میشکند
    بانوی دو عالم را میشناسی خوب راجع بهش میدانی او با حجب و حیا کنار علیش زندگی کرد علی هرگز جز فاطمه با کسی دیگر نماند و فاطمه که ابروی دو عالم هست ایا میتوانی مثل علی باشی
    ایا میتوانی مثل یوسف باشی وقتی کسی را دوست داشتی کنارش بمانی و تنهایش نگذاری
    کمی فکر کن در زمانه که بتها نامرئی هستند بتی داری یا خودت بت هستی اگر بت هستی خودت قبل از اینکه در هم بشکنند تو را در هم بشکند و اگر بت داری ان را در هم بشکند
    حقا که عشق زیباست ولی برای خدا

    امید دارم همگان در کنار خدا و بعد کنار نیمه گمشده خود باشند
    امین
    چشمانم را پر از ترانه میکنم

    و در ساحل دریا

    ترانه هایم را به امواج دریا میسپارم

    امواج........... ترانه هایم را باخود به تو خواهند رساند........
    آغاز جزء بیست و نهم

    :gol:****<< جلسه هفتگی قرائت قرآن باشگاه مهندسان ایران >>****:gol:
    پسر با لجبازی دست دختر دیگر را گرفت انگاه به او لبخند زد بی توجه به دختری که روزی به او گفت تا ابد کنارت هستم
    دختر با ناباوری داشت نگاه میکرد
    اما ناگهان دوست پسر دست دختر را گرفت و پسر با خشم یقه دوستش را گرفت
    دوستش خندید و گفت تو دست عشق مرا گرفتی من هم دست عشق تو را چطور تو اینکار را کنی اشکال ندارد من بکنم اشکال دارد
    پسر گفت حق نداری به تمام زندگی من دست بزنی
    دوستش دست خواهرش را گرفت ارام گفت برویم این پسر لیاقتت را ندارد که دست خواهر پاک مرا بگیرد و دختر با برادرش دور شد
    هنوز پسر مات مانده که چگونه دوستش حرفی نزد که ان دختر خواهرش بود و پسر کنار دختری ماند که روزی با لجبازی دستش را گرفت تا دختری را تحقیر کند
    عشقهای هوسناک میدانی چیست
    تا جوان و زیبایی دوستت دارد
    تا موقعیت عالی داشته باشی برایت میمیرد
    حتی لحظه ای تحمل غمهایت را ندارد
    کافیست هر انچه را که داری
    در یک چشم بهم زدن از دست بدهی
    میرود پشت سرش را نگاه نمیکند
    کافیست خوب ببینیم
    تا بشناسیم
    انهایی را که بخاطر چیزهایی که خدا به ما داده به سراغمان میایند که هستند
    انها همانهایی هستند که تا قدرت داری کنارت هستند و نگرانت
    اما تا قدرت را از دست دادی فراموشت میکنند
    به قول حافظ خزانه دلت را به شاه وشی بده تا محترم بداردش
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا