mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وفاداری را از جوانی یاد گرفتم که بعد از تصادف همسرش او را کول میکرد و بیرون میبرد انگاه با افتخار هر کس میپرسید چه نسبتی دارد میگفت تمام هستیم
    ادمها را با تهدید و افترا زمین میزنند چه حقیرانه اما خوب یاد گرفتم بعد از این اگر کسی به من تهمت و افترا زد تنها بجای خشم به او بخندم اخر انکه حسابش پاک هست چه نیازی به محاسبه دارد
    روزی کسی بهم گفت وفاداری یعنی چه
    گفتم
    ان پیرمردی که تصادف کرد اما میخواست به خانه برود همسرش الزایمر داشت وقتی دکتر پرسید چرا به خودت فکر نمیکنی اون که نمیشناسه تو رو اونوقت پیرمرد گفت من که او را میشناسم
    بزرگ باش
    اما نه به قیمت تحقیر کردن انها که از تو جلو تر هستند
    ختم قرآن ویژه حرکت به سمت ظهور..... مهدیه یک.... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

    چشم های بسته ی تورو، با بوسه بازش می کنم

    قلب شکسته ی تورو، خودم نوازش می کنم

    نمی زارم تنگ غروب، دلت بگیره از کسی

    تا وقتی من کنارتم، به هر چی می خوای می رسی

    خودم بغل می گیرمت، پر می شم از عطر تنت

    خودم به جای تو شب ها، بهونه هات و می شمرم

    جای تو گریه می کنم، جای تو غصه می خورم


    هرچی که دوست داری بگو، حرف های قلبت رو بزن

    کاشکی ازم چیزی بخوای، تا به تو دنیام و بدم




    كنار دريا، با آب همزبان بودم .



    ميان توده رنگين گوش ماهي ها،

    ز اشتياق تماشا چو كودكان بودم !

    به موج هاي رها شادباش مي گفتم !

    به ماسه ها، به صدف ها، حباب ها، كف ها،

    به ماهيان و به مرغابيان، چنان مجذوب،

    كه راست گفتي، بيرون ازين جهان بودم .


    نهيب زد دريا،

    اين همه در پيچ تاب آب مگرد !

    مرا در آينه آسمان تماشا كن !

    دري به روي خود از سوي آسمان واكن !

    دهان باز زمين در پي تو مي گردد !

    از آنچه بر تو نوشته ست، ديده دريا كن !

    آسماني باش !

    بگرد و خود را در آن كرانه پيدا كن !
    يك روز بلند آفتابي


    در آبي بي كران دريا


    امواج ترا به من رساندند


    امواج ترانه بار تنها



    چشمان تو رنگ آب بودند


    آندم كه ترا در آب ديدم


    در غربت آن جهان بي شكل


    گوئي كه ترا به خواب ديدم



    از تو تا من سكوت و حيرت


    از من تا تو نگاه و ترديد


    ما را مي خواند مرغي از دور


    مي خواند بباغ سبز خورشيد



    يك لحظه تمام آسمان را


    در هاله ئي از بلور ديدم


    خود را و ترا و زندگي را


    در دايره هاي نور ديدم
    باران می بارید

    و چه آرام و روان
    نغمه ای بر تن عریان خزان ضرب گرفت
    یاد آن لحظه بخیر
    شرط بندی کردیم...
    پشت بر ثانیه ها
    نبض خیس شیشه را بشماریم
    و چه آسان بردی...!
    و چه بی رنگ و ریا
    سال ها زود گذشت.
    در پس پلک شبی
    گذری بر سر آن برکه ی جاوید اساطیر زدم
    و چه مستانه به نیرنگ زمان خندیدم!
    ای دل ساده ی من...
    آن هلال روشن
    که تو در آینه ی برکه تماشا کردی
    ماه نبود!
    رد پای گذر خاطره در فاصله بود
    "باز باران بارید
    خیس شد خاطره ها...."




    مـ ـرا در آغـوش بـگـیـر

    مـحـکـم و پـر احـسـاس

    بـگـذار در خـلـسـه آغـوشـتـــ

    گـوش دهَـم زنـدگی ام را . . . !
    مــرا بنــواز ای تبسم عشق

    عاشقانه هایم به نام تو
    من تبسم تورا شعر میکنم



    من نگاه تو را شعر می کنم و تو

    شعر مرا نگاه می کنی

    بازی عجیبی ست

    شعر نگاه تو

    روی قافیه های دلم می نشیند

    و زبانم

    این دیوانگی را می سراید

    تو را به این نگاه عاشقانه قسم

    به این تپش پر اضطراب که بر جانم می کوبد

    به این امید که در قلبم جوانه می زند

    تو را به تمامی عشق قسم

    شعر چشمانت را از من مگیر

    من با نگاه تو شاعر شدم
    برای از تو نوشتن غزل بهانه شده

    و خون واژه درون قلم روانه شده

    برای از تو نوشتن لب مرا بستند

    دوباره بغض فرو خورده ام کمانه شده

    برای از تو نوشتن , سکوت بی معناست

    اگر که بسته دهانم , در این زمانه شده

    برای از تو نوشتن چقدر دلتنگم

    اگر چه پیکر من جای تازیانه شده

    برای از تو نوشتن به عشق رو کردم

    بیا ببین غزل من چه عاشقانه شده

    برای از تو نوشتن نسیم آزادی

    نگاهها به تو تنها فقط نشانه شده




    مال تو


    سال هزار و سيصد و... هر سال، سال توست

    تقدير من رقم شده در زير فال توست

    مي پرسي اين غزل براي کدامين فرشته است؟

    مي خندم! آي! خوب من! اين شرح حال توست

    غير از کلام و واژه چه دارم من از جهان؟

    اين خلسه هاي نيمه من، از مجال توست!

    بيت و نفس، شبيه به هم تند مي شوند

    آهنگ قلب و نبض من اين حس و حال توست

    وصل هميم در تن يک شعر بال دار

    پاي دويدن از من و پرواز... بال توست

    وقتي اتاق من پر پروانه مي شود

    فصل بهار آمده... يا اين خيال توست؟!

    گاهي براي از تو سرودن غزل کم است

    بس که قصيده پشت سرت... زير شال توست!

    سلطان عشق، روي لبانت جلوس کرد

    امشب شروع سلطنت خط و خال توست

    "ما را سري است با تو..." که معناش اين شده است

    يعني بخواه! زندگي ام نيز مال توست!




    مال تو


    سال هزار و سيصد و... هر سال، سال توست

    تقدير من رقم شده در زير فال توست

    مي پرسي اين غزل براي کدامين فرشته است؟

    مي خندم! آي! خوب من! اين شرح حال توست

    غير از کلام و واژه چه دارم من از جهان؟

    اين خلسه هاي نيمه من، از مجال توست!

    بيت و نفس، شبيه به هم تند مي شوند

    آهنگ قلب و نبض من اين حس و حال توست

    وصل هميم در تن يک شعر بال دار

    پاي دويدن از من و پرواز... بال توست

    وقتي اتاق من پر پروانه مي شود

    فصل بهار آمده... يا اين خيال توست؟!

    گاهي براي از تو سرودن غزل کم است

    بس که قصيده پشت سرت... زير شال توست!

    سلطان عشق، روي لبانت جلوس کرد

    امشب شروع سلطنت خط و خال توست

    "ما را سري است با تو..." که معناش اين شده است

    يعني بخواه! زندگي ام نيز مال توست!
    دلم تنگ است...

    نفسم تنگ تر...

    تپش های قلبم را با انگشتان تو هماهنگ کرده ام...

    ...بنواز نفس های مرا....
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/432794-تاپیک-نام-نویسی-برای-مسابقه-بیا-اسمتو-بنویس
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا