افکارپوچ!-باشد،ولی ازهرحقیقتی بیشترمراشکنجه می کند-آیااین مردمی که شبیه من هستندکه ظاهراً احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند،برای گول زدن من نیستند؟آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدن من به وجود آمده اند؟آیا آنچه که حس می کنم،می بینم و می سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟
من فقط برای سایه ی خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است،باید خودم را بهش معرفی کنم.
من همیشه گمان میکردم که خاموشی بهترین چیزهاست .گمان میکردم که بهتر است آدم مثل بوتیمار کنار دریا بال و پر خود را بگستراند وتنها بنشیند.ولی حالا دیگر دست خودم نیست چون آنچه نباید بشود شد...حالا میخواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره آنرا.نه. شراب آنرا قطره قطره در گلوی خشک سایه ام مثل آب تربت بچکانم (بوف کور)
بی تو در خلوت شب ،شب همه شب بیدارم
آه ای خفته که من چشم به راهت دارم
خانه ام ابری و چشمان تو همچون خورشید
چه کنم دست خودم نیست اگر می بارم
جان من هدیه ناچیزی تقدیم شما
گرچه در شان شما نیست همین را دارم
من که تا عشق تو باقیست زمین گیر توام
لا اقل لطف کن از روی زمین بردارم
مرا دیووانه می خواهی ... زخود بیگانه می خواهی
مرا دلباخته چون مجنون ... زمن افسانه می خواهی
شدم بیگانه با هستی ... زخود بی خود تر از مستی
نگاهم کن ، نگاهم کن ... شدم هر آنچه می خواستی
سلام ای کهنه عشق من ... که یاد تو چه پا برجاست
سلام بر روی ماه تو ... عزیز دل سلام از ماست
افکارپوچ!-باشد،ولی ازهرحقیقتی بیشترمراشکنجه می کند-آیااین مردمی که شبیه من هستندکه ظاهراً احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند،برای گول زدن من نیستند؟آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدن من به وجود آمده اند؟آیا آنچه که حس می کنم،می بینم و می سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟
من فقط برای سایه ی خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است،باید خودم را بهش معرفی کنم.
من همیشه گمان میکردم که خاموشی بهترین چیزهاست .گمان میکردم که بهتر است آدم مثل بوتیمار کنار دریا بال و پر خود را بگستراند وتنها بنشیند.ولی حالا دیگر دست خودم نیست چون آنچه نباید بشود شد...حالا میخواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره آنرا.نه. شراب آنرا قطره قطره در گلوی خشک سایه ام مثل آب تربت بچکانم (بوف کور)