naghmeirani
پسندها
54,064

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • 10 نفر به انتخاب شما از بین پسرهای بامرام باشگاهلطفا به
    sajad3000
    alikia
    یوسف.sh
    Hosse!N_206
    رای بدید -ممنون
    عشق عشق می آفریند...عشق زندگی می بخشد...زندگی رنج به همراه دارد...رنج دلشوره می آفریند...دلشوره جرات می بخشد...جرات اعتماد به همراه دارد...اعتماد امید می آفریند...امیدزندگی می بخشد...زندگی عشق می آفریند...عشق عشق می آفریند....
    خدایا عاشقم کرد و کنار من نمی مونه
    داره دل می کنه میره , بهم میگه پشیمونه
    خدایا عاشقم کرد و حالا از بودنم سیره
    دل بی رحم اون حالا یه جای دیگه ای گیره
    خودش با من نمی مونه میگه قسمت ما اینه
    میذاره گردن تقدیر گناهش رو نمی بینه
    چه سال نحسیه امسال چه روزای بدی دارم
    آهای تقویم پر پاییز ازت بیزار بیزارم
    تو تعبیر کدوم خوابی کدوم کابوس بی پایون
    چقدر دل میبری ساده چقدر دل میکنی آسون
    کدوم مهمون ناخونده من و از قلب تو رونده
    نگاتو کی ازم دزدید دل من رو کی سوزونده
    خودش با من نمیمونه میگه قسمت ما اینه
    میذاره گردن تقدیر گناهش رو نمی بینه
    چه ساله نحسیه امسال چه روزای بدی دارم
    آهای تقویم پر پاییز ازت بیزار بیزارم
    گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی
    اما تو باید خانه مارا بلد باشی
    شاید خودت را خواستی یک روز برگردی
    باید مسیر کودکی ها را بلد باشی
    یعنی بدانی "...مرد در باران"کجا می رفت


    یا لااقل تا " آب بابا" را بلد باشی
    وقتی که حتی از دل وجان دوستش داری
    باید هزار آیا و اما را بلد باشی
    من ساده ام نه؟ساده یعنی چه؟...نمیدانم
    اما تو باید سادگی ها را بلد باشی
    یعنی ببینی و نبینی بشنوی اما
    یعنی زبان اهل دنیا را بلد باشی
    دیروز یادت هست؟از امروز می گفتم


    امروز می گویم که فردا را بلد باشی
    گفتی "وجود ما معمایی ست" می دانم
    اما تو باید این معما را بلد باشی.
    دیشب باهات حرف زدم خیلی بهتر شدم تو خیلی خوبی گلم ........ دارم میگردم یه گل سفارشی برات بفرستم نغمه جان الان میفرستم ...
    بخونین جالبه:

    شناخت مزاج های مختلف در طب سنتی
    قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
    ور نه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم
    هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود
    یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد
    که در او آه مرا قوت تاثیر نبود
    سر ز حسرت به در میکده‌ها برکردم
    چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود
    نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست
    خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
    تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
    حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
    آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
    جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
    آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو
    که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود
    دختر و بهار

    دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت
    اي دختر بهار حسد مي برم به تو
    عطر و گل و ترانه و سر مستي ترا
    با هر چه طالبي بخدا مي خرم ز تو
    بر شاخ نوجوان درختي شكوفه اي
    با ناز ميگشود دو چشمان بسته را
    ميشست كاكلي به لب آب تقره فام
    آن بالهاي نازك زيباي خسته را
    خورشيد خنده كرد و ز امواج خنده اش
    بر چهر روز روشني دلكشي دويد
    موجي سبك خزيد و نسيمي به گوش او
    رازي سرود و موج بنرمي از او رميد
    خنديد باغبان كه سرانجام شد بهار
    ديگر شكوفه كرده درختي كه كاشتم
    دختر شنيد و گفت چه حاصل از اين بهار
    اي بس بهارها كه بهاري نداشتم
    خورشيد تشنه كام در آن سوي آسمان
    گويي ميان مجمري از خون نشسته بود
    مي رفت روز و خيره در انديشه اي غريب
    دختر كنار پنجره محزون نشسته بود
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا