واژه هـا
دوبـاره بـرایت دست تکـان می دهنـد
خـاطـره هـا
مثـل آشنـایـان نـزدیکت از تــو دور می شـونـد
و ایـن شعـر
بـرای همیشـه حـافظـه اش را از دست می دهـد
یک روز سطـری از ایـن شعـر
مثـل سـوت قطـاری از کنـار گـوشَـت عبـور می کنـد
واژه هـا بـرایـت دست تکـان می دهنـد
خـاطـره هـا
مثـل آشنـایـان دورت بـه تــو نـزدیک می شـونـد
و فکـر می کنـی
چـرا نـبـض ایـن شعـر بـرای تــو اینقـدر تنـد می زنـد ؟
منم الان روزی یه درس میخونم اونم تستهای آخر فصل اما حال نمیکنم که کامل بخونم... مثلا امروز کتاب اسلام پناه را فقط 2 فصل تست زدم....
من 2 ساله تموم کردم
آخر پاییز شد ....
همه دم می زنند از شمردن جوجه ها ،
بشمار تعداد دلهایی که به دست آوردی!
بشمار تعداد لبخندهایی را که برلب دوستانت نشاندی!
بشمار تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی !
فصل زردی بود .....
تو چقدر سبز ماندی....
جوجه ها رو بعدا با هم می شماریم!!