دکتر مهدیه
پسندها
1,972

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام.میسی مهدیه جونم خوبم.
    خوبی گلم؟
    چه خبرا؟ امتحانات از کی شروع میشن؟
    مرسی خیلی قشنگه;)
    اره تو همون مایه ها...:d
    عزیزم از اشناییت خوشحال شدم
    انشالله موفق باشی:gol:
    نه!مثل اینکه تا منو کچل نکنی بی خیال نمیشی؟
    حالا حتما باید کیک باشه؟شیرینی قبول نیس؟
    ممنون به همچنین
    نه من از این نعمت بی بهرم:d
    قبلا ها یه چیزایی مینوشتم ولی الان نه دیگه
    ....
    اوتارمم همین حوالیه:D
    اکی نمیدونستم تا حالا برام پیش نیومده بود برای همین پرسیدم
    نه جدی گفتم بعضی از نوشته هاتو که قبلا لینک داده بودی خونده بودم دست قلمت خوبه/نعمت خوبیه
    به چشم هایت بگو

    انقدر برای دلم رجز نخوانند

    من اهل جنگ نیستم

    شاعرم

    خیلی بخواهم گرد و خاک کنم

    شعری مینویسم

    آنوقت

    اگر توانستی

    مرا در آغوش نگیـــــــــــــــر!!
    کدوم کیک؟
    من امتحان دارم باس برم درس بخونم, از کیک خبری نیس:خخخخخخخخخخ
    سلام
    مهدیه جان چه قلم خوبی داری
    ممنون:heart:
    (راستی چرا نمیشه بهت پ.خ داد؟)
    سلام مهدیه جان
    خوبی
    خیلی وقته ازت خبری نیست
    مثل من نباش شما:biggrin:
    لحضات شادی خدا را ستایش کن، لحضات سختی خدا را جستجو کن، لحضات آرامش خدا را مناجات کن، لحضات گرفتاری به خدا اعتماد کن و در تمام لحظات خدا را شکر کن.
    چه زیبا می شوی وقتی که می گردی سراپا سبز/ تو را من دوست می دارم تو را ای سبز بالا سبز
    تو روح سبز بارانی من آن نیلوفر خواهش/ بیا بنشین کنارم سبز و بنشان خواهشم را سبز
    دلم قد می کشد تا آبشار صاف گیسویت/ تو اما تشنه می خواهی مرا غرق تمنا سبز
    به زیر آسمان چشم تو تا چند بنشینم / بگو پژمرده می خواهی مرا ای آسمان، یا سبز
    به هنگام عبور از لحظه های آبی احساس/ مرا پل می زند چشم تو از آبی ترین تا سبز
    تو در چشم من آن زیباترین گل در بهارانی/ به غیر از تو نمی بینم گلی در جمع گلها سبز
    میان این همه گلهای رنگارنگ باغ عشق/ گل از چشم تو می چینم گل از چشم تو زیبا سبز
    به شوق دیدنت سر می کشند از پشت پرچینها/ بهار آور ترین گلها همه محو تماشا سبز
    فضای دره از بوی بهار آکنده می گردد/ چو بر می داری آهسته قدم روی علفها سبز
    بیا ای دختر دریا کنار ساحل چشمم/ که دیدن دارد اینجا با تو چشم انداز دریا سبز
    نه تنها عشق من، احساس من یا شعر من شد سبز/ که از لطف نگاهت خاک هم گردیده حتی سبز
    سلام!
    حال همه‌ی ما خوب است
    ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
    که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
    با اين همه عمری اگر باقی بود
    طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
    که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
    نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

    تا يادم نرفته است بنويسم
    حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
    می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است
    اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
    ببين انعکاس تبسم رويا
    شبيه شمايل شقايق نيست!
    راستی خبرت بدهم
    خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام
    بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار ... هی بخند!
    بی‌پرده بگويمت
    چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
    فردا را به فال نيک خواهم گرفت
    دارد همين لحظه
    يک فوج کبوتر سپيد
    از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
    باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
    يادت می‌آيد رفته بودی
    خبر از آرامش آسمان بياوری!؟
    نه ری‌را جان
    نامه‌ام بايد کوتاه باشد
    ساده باشد
    بی حرفی از ابهام و آينه،
    از نو برايت می‌نويسم
    حال همه‌ی ما خوب است
    اما تو باور نکن! "
    تو صمیمی تر از آنی که دلم می پنداشت
    دل تو با همه ی آینه ها نسبت داشت
    تو همان ساده سرسبز نجیبی که خدا
    در میان دل پاکت، صدف آینه کاشت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد
    گاه برای داشتن باید گذشت
    و گاه در اوج تمنّا باید نخواست.
    زندگی کن و لبخند بزن، به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی می کنند.
    بزرگترین افسوس آدمی اینست که می خواهد، امّا نمی تواند؛ و به یاد می آورد روزی که می توانست اما نخواست.
    شنقل و اسکول !!!
    احتمالا تا حالا اسم شنقل رو شنیدید اگر نشنیدید حتما دیگه اسکول رو شنیدید
    اسکول پرنده ایه که غذاشو قایم می کنه یادش می ره کجا قایم کرده
    .....
    حالا شنقل پرنده ایه که غذاش رو میده اسکول براش نگه داره !!!
    یعنی شنقل از اسکل هم اسکلتره

    وقتی سرشاراز لذت هستی قول نده،وقتی غمگیت هستی جواب نده و وقتی خشمگین هستی تصمیم نگیر.2بار فكر كن و خردمندانه عمل كن
    حكایت آن مرد را شنیده اى؟
    كه نزد طبیب رفت، و از غم بزرگی كه در دل داشت گفت؟
    طبیب گفت: به میدان شهر برو، آن جا دلقكی هست،آن قدر می خنداندت تا غمت از یادت برود.مرد لبخند تلخی زد و گفت:من همان دلقكم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا