دکتر مهدیه
پسندها
1,972

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • استاد رائفی پور عزیز شخصیتی که چند سالی هست به طور جدی و مداوم رو بحث صهیونیسم و فراماسون فعالیت میکنه
    انهم از صفحه فیس بوک ایشون براتون گذاشتم

    لینک فونت:http://s1.picofile.com/file/75304110...ngs_0.ttf.html

    فقط کافیه Q33NY (این شماره همون هواپیماهاییه که برجهای تجارت جهانی رو نابود کردن) رو تو ورد تایپ کنید و فونتشو به این فونت تغییر بدید

    شاید تا حدودی به نقش اسرائیل و ماسونها تو این جریان پی ببرید
    به سلامتی کسی که وقتی بغلش کردی تمام تنت لرزید

    نه واسه خوشحالی...

    یاعشق بازی!!

    واسه ترس ازفردای بدون اون... !!
    قـــدم نزن
    این جـــا…
    این شعـــر ها ، آن قدر بارانی اند
    که می ترســم تمام لحظه هایتـــ خیس شوند…!
    مــــــاه همیشه پشت ابر نمی ماند
    گاهی …
    پشت دستهای توست
    وقتی گریه می کنی ..!!
    علیک سلام مهدیه خانوم گل وبلبل:lol:
    خب من بدم شماچلانمیای؟:redface:شماازدوستان خوبم توی این باشگاه هستی
    خیلی هااذیتم میکنن وناراحتم میکنن
    شکایت گنجشک پیش خدا



    روزهها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : " می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . "
    فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : " با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست ."
    گنجشک گفت : " لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این طوفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود و سنگینی
    بغضی راه بر کلامش بست . سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند .
    خدا گفت : " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند . آنگاه تو از کمین مار پر گشودی . "
    گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود .
    خدا گفت : " و چه بسیار بلا ها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی . "
    اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت . های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد .
    تو جونه منی عمره منی[IMG].........ولی خو دلم واسه اونم سوخت خیلی چهرش معصومه نیگاش کن خو
    سنجش عملکرد


    پسر کوچکي وارد داروخانه شد، کارتن جوش شيرني را به سمت تلفن هل داد. بر روي کارتن رفت تا دستش به دکمه هاي تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره اي هفت رقمي.
    مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسيد،" خانم، مي توانم خواهش کنم
    کوتاه کردن چمن ها را به من بسپاريد؟" زن پاسخ داد، کسي هست که اين کار را برايم انجام مي دهد."
    پسرک گفت:"خانم، من اين کار را نصف قيمتي که او مي گيرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار اين فرد کاملا راضي است.
    پسرک بيشتر اصرار کرد و پيشنهاد داد،" خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم برايتان جارو مي کنم، در اين صورت شما در يکشنبه زيباترين چمن را در کل شهر خواهيد داشت." مجددا زن پاسخش منفي بود".
    پسرک در حالي که لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر...از رفتارت خوشم مياد؛ به خاطر اينکه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم کاري بهت بدم"
    پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو مي سنجيدم، من همون کسي هستم که براي اين خانوم کار مي کنه"
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا