venoos*m Sep 14, 2012 گـاهـی وقـتـا دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد که زُل بـزنـی بـهـم و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .
گـاهـی وقـتـا دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد که زُل بـزنـی بـهـم و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .
venoos*m Sep 14, 2012 این روزها زیــــــــادی ساکت شــــــــــده ام ، نمی دانــــــم چـــــــرا حرفــــــــهایم، به جـــــــــــــای گلو از چشمهایم بیرون می آیند…
این روزها زیــــــــادی ساکت شــــــــــده ام ، نمی دانــــــم چـــــــرا حرفــــــــهایم، به جـــــــــــــای گلو از چشمهایم بیرون می آیند…
venoos*m Sep 13, 2012 میدانم که ماه هاست که رفته ای نمیدانم....... نمیدانم چرا هنوز اینجایم ...... شاید به خاطر گذشته ها گذشته هایی که هنوز هم برایم زنده اند ........
میدانم که ماه هاست که رفته ای نمیدانم....... نمیدانم چرا هنوز اینجایم ...... شاید به خاطر گذشته ها گذشته هایی که هنوز هم برایم زنده اند ........
venoos*m Sep 13, 2012 میخواهم برگردم به روز های کودکی ... آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود ... عشق ، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد ... بالا ترین نقطه ی زمین ، شانه های پدر بود ... بد ترین دشمنانم ، خواهر و برادر های خودم بودند ... تنها دردم ، زانو های زخمی ام بودند ... تنها چیزی که میشکست ، اسباب بازی هایم بود ... و ...
میخواهم برگردم به روز های کودکی ... آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود ... عشق ، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد ... بالا ترین نقطه ی زمین ، شانه های پدر بود ... بد ترین دشمنانم ، خواهر و برادر های خودم بودند ... تنها دردم ، زانو های زخمی ام بودند ... تنها چیزی که میشکست ، اسباب بازی هایم بود ... و ...
venoos*m Sep 13, 2012 باز باران ، با ترانه ميخورد بر بام خانه خانه ام کو ؟ خانه ات کو ؟... آن دل ديوانه ات کو ؟ ... روزهاي کودکي کو ؟ فصل خوب سادگي کو ؟ يادت آيد روز باران گردش يک روز ديرين ؟ پس چه شد ديگر، کجا رفت ؟ خاطرات خوب و رنگين در پس آن کوي بن بست در دل تو، آرزو هست ؟ کودک خوشحال ديروز غرق در غمهاي امروز ياد باران رفته از ياد آرزوها رفته بر باد باز باران، باز باران ميخورد بر بام خانه بي ترانه ، بي بهانه شايدم ... گم کرده خانه ...
باز باران ، با ترانه ميخورد بر بام خانه خانه ام کو ؟ خانه ات کو ؟... آن دل ديوانه ات کو ؟ ... روزهاي کودکي کو ؟ فصل خوب سادگي کو ؟ يادت آيد روز باران گردش يک روز ديرين ؟ پس چه شد ديگر، کجا رفت ؟ خاطرات خوب و رنگين در پس آن کوي بن بست در دل تو، آرزو هست ؟ کودک خوشحال ديروز غرق در غمهاي امروز ياد باران رفته از ياد آرزوها رفته بر باد باز باران، باز باران ميخورد بر بام خانه بي ترانه ، بي بهانه شايدم ... گم کرده خانه ...
venoos*m Sep 13, 2012 کارِ من ، از این یکی بود یکی نبود ها گذشته کاش میدیدی چگونه... در اوج قصه نبودنت گم شده ام
venoos*m Sep 13, 2012 به کلاغـــــها بگــــویـیـــد قصــــه مـــن اینجــــا تمـــــام شد.... یکــــی.... بــــود و نبـــــود مــــرا، بـا خـــــود بــرد!!!
به کلاغـــــها بگــــویـیـــد قصــــه مـــن اینجــــا تمـــــام شد.... یکــــی.... بــــود و نبـــــود مــــرا، بـا خـــــود بــرد!!!
venoos*m Sep 13, 2012 تو کیستی که ســـفر کردن از هوایــــت را نمیتوانـــــــــم... حتی با بالـــهای خیــــال...!!!؟
venoos*m Sep 13, 2012 من هـر روز و هر لحظـه نگرانـت می شوم که چـه می کنی !؟ پنجـره ی اتـاقـم را بـاز می کنـم و فـریـاد می زنم تنـهاییـت بـرای مـن ... غصـه هایـت بـرای مـن ... همـه بغضـها و اشكهـایـت بـرای مـن ... بـخـنـد بـرایم بـخـند آنـقدر بـلنــــد تا من هم بشنـوم صـدای خنـده هایت را صـدای همیشه خـوب بودنـت را ... دلم برایت تنگ شده ♥دوستت دارم ♥
من هـر روز و هر لحظـه نگرانـت می شوم که چـه می کنی !؟ پنجـره ی اتـاقـم را بـاز می کنـم و فـریـاد می زنم تنـهاییـت بـرای مـن ... غصـه هایـت بـرای مـن ... همـه بغضـها و اشكهـایـت بـرای مـن ... بـخـنـد بـرایم بـخـند آنـقدر بـلنــــد تا من هم بشنـوم صـدای خنـده هایت را صـدای همیشه خـوب بودنـت را ... دلم برایت تنگ شده ♥دوستت دارم ♥
venoos*m Sep 13, 2012 قدیما یادمه میرفتی جایی همیشه یه خداحافظ میگفتی چقد آسون شدم باهات غریبه بازم پشته سرم چیزی شنیدی ؟؟؟
قدیما یادمه میرفتی جایی همیشه یه خداحافظ میگفتی چقد آسون شدم باهات غریبه بازم پشته سرم چیزی شنیدی ؟؟؟
venoos*m Sep 13, 2012 دیگه مجبور نیستی هرجا که میری ازم اجازهء رفتن بگیری میشه با هرکی که میخوای بجوشی اصلا هرچی دلت میخواد بپوشی میشه به هرکی میخوای دل ببندی یا با غریبه ها بگی بخندی وقتی دیر میکنی یا میری جایی دیگه نیستم بهت بگم کجایــــی الآن داغی نمیفهمی چی میگم مدیونی اگه یادم بیفتی . . .
دیگه مجبور نیستی هرجا که میری ازم اجازهء رفتن بگیری میشه با هرکی که میخوای بجوشی اصلا هرچی دلت میخواد بپوشی میشه به هرکی میخوای دل ببندی یا با غریبه ها بگی بخندی وقتی دیر میکنی یا میری جایی دیگه نیستم بهت بگم کجایــــی الآن داغی نمیفهمی چی میگم مدیونی اگه یادم بیفتی . . .
venoos*m Sep 13, 2012 دلم برای كسی تنگ است كه آفتاب صداقت را به ميهمانی گل های باغ می آورد و دست های سپيدش را به آب می بخشيد دلم برای كسی تنگ است كه آن دو نرگس جادو را به عمق آبی دريای واژگون می دوخت و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند دلم برای كسی تنگ است که مهربانی خود را نثار من می كرد دلم برای كسی تنگ است كه تا شمال ترين شمال و در جنوب ترين جنوب درهمه حال هميشه در همه جا آه با كه بتوان گفت كه بود با من و پيوسته نيز بی من بود كسی كه بی من ماند كسی كه با من نيست
دلم برای كسی تنگ است كه آفتاب صداقت را به ميهمانی گل های باغ می آورد و دست های سپيدش را به آب می بخشيد دلم برای كسی تنگ است كه آن دو نرگس جادو را به عمق آبی دريای واژگون می دوخت و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند دلم برای كسی تنگ است که مهربانی خود را نثار من می كرد دلم برای كسی تنگ است كه تا شمال ترين شمال و در جنوب ترين جنوب درهمه حال هميشه در همه جا آه با كه بتوان گفت كه بود با من و پيوسته نيز بی من بود كسی كه بی من ماند كسی كه با من نيست
venoos*m Sep 13, 2012 ساعت . . . از ساعت متنفرم ! این اختراع غریب بشر که مدام ، جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم می کشد!!
ساعت . . . از ساعت متنفرم ! این اختراع غریب بشر که مدام ، جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم می کشد!!
venoos*m Sep 13, 2012 این روزها برای بودنت برای نگاه کردنت برای تمام لحظه های با من نبودنت دلتنگی می کنم . این روزها دلتنگ تر از همیشه ام و آخرین نگاه عاشقانه ات را برای خودم معنا می کنم
این روزها برای بودنت برای نگاه کردنت برای تمام لحظه های با من نبودنت دلتنگی می کنم . این روزها دلتنگ تر از همیشه ام و آخرین نگاه عاشقانه ات را برای خودم معنا می کنم
venoos*m Sep 13, 2012 زن که باشی گاهی کم می آوری دست هایی راکه مردانگی شان امنیت می آورد وشانه هایی راکه استحکام آغوششان لمس آرامش را به همراه دارد زن که باشی گاهی دوست داری تکیه بدهی پناه ببری ضعیف باشی زن که باشی گهگاه حریصانه بومیکشی دستهایت را شایدعطرتلخ وگس خاطراتش لابه لای انگشتانت باقی مانده باشد زن که باشی گاهی رهایش می کنی وپشت سرش آب می ریزی وقناعت می کنی به رویای حضورش به این امید که او خوشبخت باشد زن که باشی همهء دیوانگی های عالم راخوب بلدی. . .
زن که باشی گاهی کم می آوری دست هایی راکه مردانگی شان امنیت می آورد وشانه هایی راکه استحکام آغوششان لمس آرامش را به همراه دارد زن که باشی گاهی دوست داری تکیه بدهی پناه ببری ضعیف باشی زن که باشی گهگاه حریصانه بومیکشی دستهایت را شایدعطرتلخ وگس خاطراتش لابه لای انگشتانت باقی مانده باشد زن که باشی گاهی رهایش می کنی وپشت سرش آب می ریزی وقناعت می کنی به رویای حضورش به این امید که او خوشبخت باشد زن که باشی همهء دیوانگی های عالم راخوب بلدی. . .