از چی بگم خدا از این بندههای خسته؟
از این همه درد تموم دنده هام شکسته
خنده هامو نبین این خنده هام یه چسبه
رو لبم این منم با یه ردّ پای خسته
از چی بگم؟ بگو از یه روح زخمی
که باید یکتنه بره تو قلب کوه سختی؟
از روزهایی که خط خوردن توی تقویم
خبر میدن از یه اجتماع رو به تخریب
از چی بگم؟ از بچههای پائین شهر؟
که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب
اونکه تنها دلیل خوابش به عشق فرداست
تنها پاتوق عشق و حالش بهشت زهراست