MA_HO
پسندها
164

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/375999-پازل-زندگي?p=5069211#post5069211
    گفتم بمان و نماندی و رفتی
    بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی
    گفتم:
    نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
    سکوت
    صعود
    سقوط
    تو صدای مرا نشنیدی
    و من هی بالا رفتم هی افتادم!
    هی بالا رفتم هی افتادم
    تو می دانستی که من از تنهایی،و تاریکی می ترسم
    ولی فیتیله ی فانوس نگاهت را پایین کشیدی!
    من بی چراغ دنبال دفترم گشتم
    بی چراغ قلمی پیدا کردم
    و بی چراغ از تو نوشتم.
    روی بخار شیشه می نویسی دوستت دارم و بعد
    پرده را که می کشی
    می روی سراغ درس و کتاب و
    این سوی پنجره می مانم من
    که تنهایی ام را تا تولد شعری تازه قدم بزنم
    باران می آید
    نمی دانم
    تو خواهی خوابید و
    شیشه را بخار خواهد گرفت و
    دوستت دارم را هم
    و صبح که بیدار می شوی
    از هول مشقهای نانوشته فراموشم خواهی کرد
    کاش فردا جمعه بود
    کاش می توانستم مشقهایت را بنویسم.
    من آن وقت ها شاعر نبودم که
    تازه می فهمم
    با ابری که تو بودی
    نباید بازی می کردم
    خدا سایه ات را از سر شعر کم نکند
    گریه نکن تمام می شوی ها...
    بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند…. و گنجشکها جدی جدی می میرند. آدمها شوخی شوخی زخم می زنند …. و قلبها جدی جدی می شکنند. آذمها شوخی شوخی لبخند می زنند…. و دلها جدی جدی عاشق می شوند .
    قربونت چشات قشنگ می بینه فقط آخرش و واست ننوشتم اگه ناراحت نمی شی بنویسم
    و داستان غم انگیزیست
    دستی که داس را برداشت
    همان دستیست که یک روز در مزرعه گندم کاشت.
    ساده که بودیم
    ساده یعنی همان کودک
    می نشستم و با ابرها شکل تو را درست می کردم
    یادش بخیر
    همیشه از چشمهایت شروع می کردم و
    به دستهایت که می رسیدم دستانم می لرزید
    بعد
    یا باد بد از راه می رسید و
    سر به سرم می گذاشت
    یا تو گریه می کردی
    تو بیقرار بودی
    تو همیشه بیقرار بودی و من
    می ترسیدم آنقدر گریه کنی که تمام شوی
    بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
    بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
    بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
    بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
    بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
    بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
    بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه
    ***
    بچه که بودیم…
    قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
    بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
    اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
    کاش هنوزم همه رو
    به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم …
    بچه که بودیم اگه با کسی
    دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
    بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
    بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
    بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
    بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
    بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
    بچه که بودیــم بچه بودیــم
    بزرگ که شدیــم بزرگ که نشدیم هیــچ؛ دیگه همــون بــچه هم نیســتیم
    بچه که بودیم:بستنی هایمان را گاز می زدند قیامت به پا می کردیم
    چه بیهوده بزرگ شدیم روحمان را گاز میزنند میخندیم!!!!
    بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
    بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
    بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
    بزرگ شدیم تو خلوت
    بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
    اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
    کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
    کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
    را از نگاهش می توان خواند
    ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ،ﺑﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ
    ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ
    ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﮐﻮ?ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﮐﻮ?
    ﺁﻥ ﺩﻝ ﺩﯾﻮﺍﻧﺖ ﮐﻮ?
    ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻮ?
    ﻓﺼﻞ ﺧﻮﺏ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﮐﻮ?
    ﯾﺎﺩﺕ ﺁﯾﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ
    ﮔﺮﺩﺵ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺮﯾﻦ?
    ﭘﺲ ﭼﻪ ﺷﺪ ﺩﯾﮕﺮ،ﮐﺠﺎ ﺭﻓﺖ?
    ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦ
    ﮐﭽﻪ ﻫﺎ ﺷﺪ ، ﮐﻮﯼ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ
    ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﻮ،ﺁﺭﺯﻭ ﻫﺴﺖ?
    ﮐﻮﺩﮎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺩﯾﺮﻭﺯ
    ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻏﻤﻬﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ
    ﯾﺎﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ
    ﺁﺭﺯﻭﻫﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ
    ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ،ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ
    ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ
    ﺑﯽ ﺗﺮﺍﻧﻪ،ﺑﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ
    ﺷﺎﯾﺪﻡ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺧﺎﻧﻪ...
    ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﺴﺎﺯ/ﺍﻣﺎ ﻧﺸﺪ/ﭘﺎﮐﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ/ﺯﻻ‌ﻟﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ/ﯾﮑﺮﻧﮕﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ/ﺗﺎ ﺑﺴﺎﺯﻡ/ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺷﺖ/ﺍﻭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﯿﺮﺍﻫﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺷﻠﻮﻍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ/ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ/ﺩﯾﻮ ﮔﻮﻧﻪ/ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ/ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻨﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ/ﺍﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ/ﻭ ﺳﻘﻔﯽ ﺍﺯ ﺭﯾﺎ/ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ/ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻘﻒ ﺑﺮ ﺳﺮﺵ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ/ﻭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﯿﺰ ﻧﺎﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ/ﺍﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻗﺒﯿﻠﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ/ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺧﻮﺩ/ﻃﻨﺎﺏ ﺩﺍﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺎﻓﻨﺪ/ﻭ ﺍﺯ ﺳﺎﺩﮔﯿﺖ ﻧﻘﺎﺏ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻧﺪ/ﺗﺎ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺗﻮ/ﺧﺪﺍﯼ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﻨﺪ/ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ/ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﮐﻨﻨﺪ/ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﻓﻠﮏ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺭ
    ﻣﻦ ﺻﺒﻮﺭﻡ ﺍﻣﺎ...
    ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺭﻧﺠﻢ
    ﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﺩﯼ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻏﻢ ﻏﺮﺑﺖ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ
    ﻣﻦ ﺻﺒﻮﺭﻡ ﺍﻣﺎ...
    ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻋﺎﺷﻘﯿﻢ ﻣﺤﺰﻭﻧﻢ!
    ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ
    ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺷﺒﻨﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺯ ﻏﻢ ﻣﻐﻤﻮﻣﻢ.
    ﻣﻦ ﺻﺒﻮﺭﻡ ﺍﻣﺎ...
    ﺑﯽ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺯ ﻗﻔﺲ ﮐﻬﻨﻪ ﯼ ﺷﺐ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
    ﺑﯽ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺗﯿﺮﮔﯽ ﺗﻠﺦ ﻏﺮﻭﺏ
    ﻭ ﭼﺮﺍﻏﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ،ﺍﺯ ﺷﺐ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﺩﻟﻢ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﺪ...ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
    ﻣﻦ ﺻﺒﻮﺭﻡ ﺍﻣﺎ...
    ﺁﻩ...ﺍﯾﻦ ﺑﻐﺾ ﮔﺮﺍﻥ ﺻﺒﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﭼﯿﺴﺖ.!!!!!
    ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ
    ﻭ ﺩﻟﻢ ﺯﺧﻤﯽ ﺗﺮ
    ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺻﺒﺮ ﻧﻤﺎ
    ﺗﺎ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ،
    ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ
    ﺳﻬﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ-ﭼﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺩﺍﺭﺩ-ﺳﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﮐﺠﺎﺳﺖ?
    ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﻨﺎﯼ ﻭﺻﺎﻝ ﺁﺯﺭﺩﯼ،
    ﺍﺯ ﭼﻪ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﺎ ﻏﻢ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﺩﺍﺩﯼ?
    ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﭼﯿﺴﺖ?ﺑﮕﻮ!!!!!!!!!!!
    ﻋﺸﻖ ﻣﺎ ﯾﺎ ﻏﻢ ﺍﻭ
    ﺩﺭﺩ ﻣﺎ ﯾﺎ ﺗﺐ ﺍﻭ
    ﺗﻮ ﻧﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩﯾﺴﺖ ﻏﻢ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻥ
    ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻓﺘﯿﻢ
    ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺳﺨﻦ ﺑﺎ ﺩﻝ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﮕﻮ،
    ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻝ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺯ ﺷﯿﺸﻪ
    ﺍﻭ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺸﻮﺩ،
    ﻧﮑﻨﺪ ﻓﻬﻢ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﺍﺯ ﺷﯿﺸﻪ ﭼﻪ ﺑﺪﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ.
    ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺳﻨﮓ ﺯﺩ ﻭﺷﯿﺸﻪ ﺷﮑﺴﺖ.
    ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ
    ﻭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺑﺸﮑﺴﺖ
    ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺗﻮ
    ﻭ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ،
    ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻦ،
    ﺩﻝ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ
    ﭘﺲ ﺗﻮ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﮑﻮﺵ
    ﺩﻝ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ.
    دیواری اگر بودم کلنگی بردار!
    رو نمی چرخانم
    چشمهایم بسته می کنم که از تو نگه داری کنم
    پلک هایت را ملایم بردار!!!!!!
    تا مرا باد نبرد.
    سایه ها زیر درختان در غروب سبز می گریند
    شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر
    و آسمان چون من غبار آلود دلگیری
    باد بوی خاک باران خورده می آرد
    سبزه ها در رهگذر شب پریشانند
    آه کنون بر کدامین دشت می بارد
    تقصیر ما نیست بر روی حرف هایمان نمی مانیم. ما در زمینی زندگی میکنیم که روزی دوبار خودش را دور می زند !
    زمین فصاحت برگ چنار را
    به باد خسته ی پاییز می سپرد
    هوا ترنم سودایی شکفتن را
    ز نبض بی تپش خاک می گرفت
    غروب حرف خودش را
    به گوش جنگل خاموش گفته بود
    و شیروانی لال
    میان دوده ی افشان شب شبح می شد.
    این روزها، آب وهوای دلم آن قدر بارانی ست،آنقدر که رخت دلتنگیم را، فرصتی برای خشک شدن نیست! ...
    راهی بروید که روندگان آن کمند! دوست داشتن عادت است و عشق،دوست داشتن بیش از حد! عشق نیز دو حالت بیشتر ندارد: یا خود خواهی است یا ایثار!
    هرکی عاشق میشه میگه میمیرم برات چرا یکی نمیگه میمونم باهات؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا