ساده که بودیم
ساده یعنی همان کودک
می نشستم و با ابرها شکل تو را درست می کردم
یادش بخیر
همیشه از چشمهایت شروغ می کردم و
به دستهایت که می رسیدم دستانم می لرزید
بعد
یا باد بد از راه می رسید و
سربه سرم می گذاشت
یا تو گریه می کردی
تو بیقرار بودی
تو همیشه بیقرار بودی و من
می ترسیدم آنقدر گریه کنی که تمام شوی
من آن وقت ها شاعر نبودم که
تازه می فهمم
با ابری که تو بودی
نباید بازی می کردم
خدا سایه ات را از سر شعرم کم نکند
گریه نکن تمام می شوی ها...