آه هیهات که در این
برهوت
و اندر این سوخته دشت فرتوت
برگی و باری نیست
چه توانسوز کویری که در آن
از کران تا به کران حتی دیاری
نیست
آری نیست
همتی هست اگر
من و توست
تا در این خشک کویر
از دل سنگ بر آریم آب ی
کسی از غیب نخواهد آمد
در من و توست اگر مردی هست
با تو ام ای دلبند
سوی ابری که نخواهد آمد
و نخواهم بارید
چشم امید مبند
آه
هیهات
چه وقت این برهوت
بر سر هر تاکش
می نشیند یاقوت