دلم برای کودکیم تنگ شده..برا روزایی که باور ساده ای داشتم همه آدما رو دوست داشتم......مرگ مادر کوزت را باور میکردم و از زن تناردیه کینه به دل میگرفتم.....مامانم که میرفت به این فکر بودم که مثل مادر هاچ گم نشه.......دلم میخواست ممُل رو پیدا کنم .......از نجاری ها که میگذشتم گوشه چشمی به دنبال وروجک بودم..........تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود........برا دوستیهای خالصانه دلم تنگِ ، دلم برا کودکیم تنگِ........................
می دانی؟؟؟؟؟؟
آدم های ِ ساده..
ساده هم عاشق می شوند..
ساده صبوری می کنند.
ساده عشق می وَرزَند..
ساده می مانند..
اما سَخت دِل می کنند..
آن وقت که دل ِ می کنند..
جان می دَهند..
سخت میشکنند..
سخت فراموش میکنند.
سلام
نه شما را نگفتم کل بحث رو در نظر گرفتم دیدم آقایان میگن خانم ها بی وفان و خانم ها هم همه چی رو میندازن گردن ما.حرفم اینه که نباید به همه نسبت بدهیم
قصه اصحاب کهف !برای مردم این زمانه ، یک شوخی ست!اینجا ، یک روز که بخوابی ...همه ، تو را از یاد خواهند برد!!!...ولی یادمان باشد!شخصی که امروز زیر سایه ای آرمیده,مدیون کسی است که مدت ها قبل درختی کاشته!!!
گل خورشید وا می شد
شعاع مهر از خاور
نوید صبحدم میداد
شب تیره سفر می کرد
جهان ازخواب بر می خاست
و خورشید جهان افروز
شکوهش می شکست آنگه
خموشی شبانگاه دژم رفتار
و می آراست
عروس صبح رازیبا
وی می پیراست
جهان را از سیاهیهای زشت اهرمن رخسار
زمین را بوسه زد لبهای مهر آسمان آرا
و برق شادمانیها
به هر بوم و بری رخشید
جهان آن روز می خندید
میان شعله های روشن خورشدی
پیام فتح را با خود از آن ناورد
نسیم صبح می آورد
سمند خستهپای خاطراتم باز می گردید
می دیدم در آن رویا و بیداری
هنوز آرام
کنار بستر من مام
مگر چشم خرد بگشاید و چشم سرم بندد
برایم داستان می گفت
برایم دساتان از روزگار باستان می گفت
سرکشی می فشانم من به یاد مادر نکام
دریغی دارم از آن روزگاران خوش آغاز
سیه فرجام
هنوز اما
مرا چشم خرد خفته است در خواب گرانباری
دریغا صبح هشیاری
دریغا روز بیداری
چرا متونم باتاسف خوردن بهت بگم توغمتم روما حساب کن چون دیه کاری ازدستم بر نمیاد. راستی بهله تنهایی فشنگه بسته به ادم داره که از چه زاویه ای تنهایی رو نگاه کنه عزعز... مرسسسسسسسسسسسسسس از عکس زیبات دخمل جون