من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود,کسی با دیدن یک باغچه مجذوب نشد
کسی زاغچه ای را سریک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
وقتی میبینم حوری_ دخترهمسایه_
پای کمیاب ترین ناروان روی زمین فقه میخواند...