نه کارارو نرسوندم
شب بعد از اینکه بهت پیام دادم مثل یه بچه ی خوب رفتم اشغالارو گذاشتم دم در بعش هم اومدم طوری خوابیدم که هرکی نمیدونست فک میکرد صد ساله که مردم
صب هم پاشدم درویش وار رفتم کلاس. نه ماکتو تغییر دادم نه شیت بردم نه های و هویی کردم.
استاد هم جلو همه ابرو حیصیت مارو برد ولی خبر نداشت که من داشتم سیر در انفس میکردم اصلا اون روز زده بودم به بیخیالی
خلاصه اون روز هم گذشت و نتیجه ای که من گرفتم این بود که هیچی تو این دنیا نیست