آری با اینکه خیلی سوتی دادیم ولی در کل خوب بود
خیلی از بچه ها از قم اومده بودن میگفتن راستشو بگین کجاشو خراب کردین
آقا مارو میگی انقد حال کردیم نفهمیدن
سيندرلا
کفش هایش را
در بانک مرکزی به امانت گذاشته
با بهار هم شاید نیاید
گویا پول هایش را
پس انداز میکند
تا لنگه کفش ِ دیگری بخرد
و عروس ِ پاییز شود
انگار، بهار کفرش را دراورده !
.
.
.
وای از دست ِ بهار . ...
از صدفهایی
که برایم جمع کرده ای
قصری ساخته ام پیچ در پیچ
هر روز
سيندرلا گونه
در دالانهای پر رمز و رازش
قدم می زنم
و دل به قصه های
قطره های به بند کشیده می سپارم
پا برهنه ام
اما
کفشهای ترا ربوده ام
به داروغه نوشته ام
هر چه ستاره دریایی ست
بر فراز قصر بیاویزد
تا شبهای تاریکش را روشنی بخشد
غصه نخور
هزار عروس دریایی را نیزگماشته ام
تا پذیرایت باشند
غزل خوان تنهاییم
سيندرلا ی تو
در انتظار توست ...
میان موسیقی باران
با آواز باد،
تو را به رقص خواندم.
شاهزاده نه،
سائلی هستم
ندانسته پا در قلبم گذاشتی
این پوسیده،
در خورت نیست!
باشد که سینه ی تنگم
تابِ جای دادنِ روح بزرگوارت را
داشته باشد.
پگاه کدامین شب تار بودی در طالعم؟
در این ظهر مردادی،
باران فتاده از کدامین چشم بودی
بر جانم؟ سيندرلا!