mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دیدی دلم شکست

    دیدی دلم شکست!

    دیدی چینی اصل قلب خویش

    سپردم به دستهای خواهشت

    دیدی بی حواس!

    پایت به سنگ خورد،افتاد بر زمین...شکست

    دیدی چه بی صدا دلم شکست!

    دیدی حدیث عشق و جنونت فسانه بود

    دیدی عاشقانه هایت فقط یک ترانه بود

    دیدی عشق پاک من برایت بهانه بود

    و کلام نگاهم برایت چه بیگانه بود

    دیدی کوهکن!

    دیدی به جای کوه غم ،تیشه ات قلب من نشانه گرفت

    دیدی قایق عشقم ز دریای محبت کناره گرفت

    کبوتر دلم هوای آشیانه گرفت

    آسمان غم ابر ناله گرفت

    دیدی ...عشقت حباب بود و در هوا شکست

    دیدی دلم شکست
    تو همون شرمی که از اون سرخه گونه های عاشق..
    شعر من رنگ چشاته..رنگ پاک بی ریایی..بهترین رنگی که دیدم رنگ زرد کهربایی
    من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه
    به هوای دیدن تو پر میگیریم از تو لونه
    باز میای که مثل هرروز برامون دونه بپاشی...من و گنجشکا میمیریم..
    تو اگه خونه نباشی...
    یه دیواره یه دیواره که یه عمره آزگاره
    اون ورش همیشه بن بست
    این ورش هیچی نداره
    یه طرف همه سیاه و یه طرف همه سفیدیم
    این طرف ریشه نداریم و اون طرف ریشه بریدیم
    اگه از دیوار خونه چشممون جدا نمی شد
    یه درخت پیر انجیر همه چیز ما نمی شد
    بس که زندگی نکردیم وحشت از مردن نداریم
    ساعت و جلو کشیدن وقت غم خوردن نداریم
    برای اون یه وجب خاک همه دنیامونو دادیم
    ما برای بوی گندم خیلی چیزهامونو دادیم
    هیشکی یادمون نداره خنده هم رو ببینیم
    این فقط درد وطن نیست ما تو غربت هم همینیم
    این ور و اون ور دیوار درد ما هنوز همونه
    آی شقایق ما جماعت دردمون از خودمونه
    تو همه خاطره هامون حق دشمن مرده باده
    حتی راه دشمنی رو هیشکی یادمون نداده
    یه دیواره یه دیواره که یه عمره آزگاره
    اون ورش همیشه بن بست این ورش هیچی نداره
    از عذاب این قبیله همه مون خون از هم بریدیم
    حس هم خونی نداریم چون قبیله مونو دیدیم
    ما که تو زمزمه هامون هی به داد هم رسیدیم
    یکی یادمون بیاره کی به داد هم رسیدیم
    تو هجوم این همه حرف هر جوابی یه سقوطه
    تو بگو هر چی که میخوای من که سنگم سکوته
    برای تو نوشتم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

    تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

    در کویر قلبم از تو برای تو نوشتم

    ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

    تا هر صبح برایت شعری می سرودم
    آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

    و بر صورتت می لغزیدم
    ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

    تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

    را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم

    واین بود حکایت من (مانی) و خدانگهدار...............
    تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

    تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

    همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی

    تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

    از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم

    و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

    از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

    عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

    همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

    دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند

    چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ،

    همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی

    از وقتی آمدی ،آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

    نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

    من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم

    مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،
    ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند!

    باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ،

    دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم!

    با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم!

    چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ،

    چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران!

    چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام!

    کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم
    این چه رازیست که در میکده، عشاق به آن می خندند.

    نکند راز من و تو باشد.

    نکند عهد شکستی و...

    یادمان باشد:

    آسمان شاهد عهدیست که با هم بستیم

    ابرها در سفرند

    آسمان

    اما

    هست
    جلسه محاكمه عشق بود
    و قاضی ، عقل
    و عشق محكوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود ، یعنی فراموشی !

    قلب تقاضای عفو عشق را داشت
    ولی همه اعضا با او مخالف بودند
    قلب شروع كرد به طرفداری از عشق :

    ای چشم ! مگر تو نبودی كه هر روز آرزوی دیدنش را داشتی؟
    و تو ای گوش ! مگر تو نبودی كه هر دم در آرزوی شنیدن صدایش بودی؟
    و شما ای پاها ! مگر شماها نبودید که همیشه آماده رفتن به سویش بودید؟

    پس حالا چرا این چنین با او مخالف شده اید؟!

    همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند...

    تنها عقل و قلب در جلسه مادند
    عقل گفت: ای قلب ! دیدی همه از عشق بیزارند؟

    ولی من در حیرتم كه چرا با وجود اینکه عشق بیشتر از همه تو را آزرده کرده است تو هنوز از او حمایت می کنی؟!

    قلب نالید و گفت كه من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تكهگوشتیهستم بی خاصیت که هر ثانیه كار ثانیه قبلی را تكرار میكند و فقط باعشقمیتوانم یك قلب واقعی باشم. پس من همیشه از او حمایت خواهم كرد حتیاگرنابود شوم.
    سلام ،ممنونم مانی جون...ببخش دیر شد از اون موقع دارم به پیامهام جواب میدم.
    براي تــو مي نويسم ..

    از عـُـمـق احـساسم

    مي نويسم تا شـايد بداني

    که تپش قلـبم در سينه به خاطــر توست
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا

    براي تــو مي نويسم کـه بداني

    تــو بودي آن يگانه عشــقي که در لا به لاي خــرابه هاي قلـبـم لانه گزيد

    و از آنهــا گلســتاني جاودانــه ساخت

    براي تــو مي نويسم تا بداني

    دوري ات براي مــن مثل دوري ماهــي از آب است

    و دوري کبوتر از آســمان

    براي تو مي نويسم اينک از عـُـمــق وجــودم . . .

    با فــريادي خامــوش که در لا به لاي هــيـاهــوي عـشـقت گــُم شده است

    براي تــو مي نويسم اينک تا بداني دوســتـَت دارم !



    مي خواهم اين بار از تو بگويم ....... از تو بهترينم



    دوست دارم من باشم و کاغذ و خودکار ي که فقط نام تورا بنويسد

    با تو حرفها دارم به اندازه ي هزار سال...سالها يي که ديگر متعلق به توست

    دلم را به ياد تو با دريا و آرزوهاي زيبايي آميخته ام

    آرزوها يي که اول و آخر آن تو هستي

    مي دانم که يک روز دنيا تمام ميشود

    ولي عشق تو همچنان پابر جاست

    با تو خواهم ماند وتنها تو با من بمان

    كه وقتي تو هستي گويي تمام خوبيهاي دنيا را به يكباره در كنار خود دارم

    دلتنگ ترین لحظه های من نبودن توست و این روزها این ابهام توهم زا تمام فکرم را پر کرده ... توهم رفتنت...ندیدنت ...نشنیدن صدایت...

    در سکوت این شبهای بی پنجره ، به تو می اندیشم و باز هم مثل همیشه به احساس مبهمی که از من داری می اندیشم.

    حس غریبی شیشه ی احساسم را تلنگر می زند که پرنده رفتنی ست و من به یادتودلم ترک بر میدارد که تک پرنده ی دل من ماندن را تا کی تاب می آورد؟؟؟

    چون دوستت دارم اگر هم بروی خودت را به خاطر و پروازت را به خاطره هایم میسپارم .تا ابد . مگر هر کس چند بار از ته دل می تواند کسی رادوست بدارد؟فقط یک بار . پس بدان انتخاب یک باره ی من تو بودی ،
    مهم نیست چقدر با هم فاصله داریم .مهم قلب من است که در هر تپش خودنام تورا در وجودم به جریان در می آورد و این زیباترین حسی ست که تاحالاتجربه نکرده بودم و هر اتفاق زیبا یک بار رخ میدهد و اکنون اتفاق زیبایزندگی من تویی

    یادم نرفته که بین ما یکسال فاصله جا خوش کرده است .اگر دلش خوشاستبهماندن بگذار بماند چون میان قلب پاک تو و این حس دوست داشتن فاصله معناندارد.

    دلم میخواست ميدانستي شبها...

    تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...

    به چشمانم سنجاق ميكنم...

    تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...

    كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !

    دلم میخواست می دانستی...

    که شادی ات... دنيای من است...

    و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!


    که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم...

    اما کاش می توانستم نشانت دهم...

    که با هر نفسم...

    دانسته و يا ندانسته...

    به یادت هستم

    به تو فکر میکنم به کسی که

    نامش در اندیشه من

    عشقش در قلب من

    کلامش در دفتر من
    دورم از تو


    بي قرار گرماي دلت ...

    مي لرزم اينجا......

    احساس مي شوي ...چون سايه ي خميده بر ديوار

    مي رقصي بر بي تابي من

    و چه نزديک است خاطراتت

    چسپيده به ذهنم

    نقش بي همتاي رخسار تو ...

    دلتنگي ام را مي پوشانم

    با بستري از کلمات

    اما باز

    کسي در دلم

    تو را صدا مي زند
    همیشه باش
    حضور داری

    در تمام روزهایی که من فکر می کنم زندگی زیباست

    و زیبایی حضورت لحظه هایم را چه عاشقانه کرده

    و من با تو زندگی را دوست دارم

    وقتی هستی آسمانم آبی ست...خالی از طوفان دلتنگی

    و گنجشکها هم صدای عشقند و آواز خوشبختی می خوانند

    گلها به رویم لبخند می زنند و نسیم چه مهربان است با من

    شمعی هستی برای پروانه ای که بی قرار طواف می کند تو را

    و مهمانی لبخند هاست بر لبهای خاموش

    چشمهایم را بسته ام و حضورت را با همه وجودم حس می کنم

    و در سینه فریاد دوستت دارم سر می دهم

    تا کسی نشنود و نداند راز بودنت را...
    جعبه ای از لبخند
    با توام ، باتو ،خدا
    یک کمی معجزه کن
    چند تا دوست برایم بفرست
    پاکتی از کلمه
    جعبه ای از لبخند
    نامه ای هم بفرست
    ******
    کوچه های دل من
    باز خلوت شده است
    قبل از این که برسم
    دوستی را بردند
    یک نفر گفت به من
    باز دیر آمده ای
    دوست قسمت شده است
    ********
    با توام ف با تو، خدا
    یک دل قلابی
    یک دل خیلی بد
    چقدر می ارزد؟
    من که هر جا رفتم
    جار زدم
    شده این قلب حراج
    بدوید
    یک دل مجانی
    قیمتش یک لبخند
    به همین ارزانی
    ****
    هیچ وقت اما
    هیچ کس قلب مرا قرض نکرد
    هیچ کس دل نخرید
    ****
    با توام ، باتو ، خدا
    پس بیا، این دل من،مال خودت
    من که دیگر رفتم اما
    ببر این دل را
    دنبال خودت
    سلام
    بنظرت خوب شده؟
    سردار سرلشكر شهید مهدي زين الدين
    سلام داداشی شعر و بفرست برام تا 7 اردیبهشت مهلت داریااااااااااااااااا
    بدوووووووووو بدوووووووووووووو دی:D
    سلام دوستان
    انشاءالله از اول تا آخر ختم قرآن این تاپیک رو همراهی کنید.
    :gol:شروع جدید ختم قرآن در تاپیک قرائت هفتگی ........جزء اول:gol:
    از همه تون قبول باشه
    برای تو نوشتم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

    تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

    در کویر قلبم از تو برای تو نوشتم

    ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

    تا هر صبح برایت شعری می سرودم
    آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

    و بر صورتت می لغزیدم
    ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

    تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

    را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم

    واین بود حکایت من (مانی) و خدانگهدار...............
    جلسه محاكمه عشق بود
    و قاضی ، عقل
    و عشق محكوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود ، یعنی فراموشی !

    قلب تقاضای عفو عشق را داشت
    ولی همه اعضا با او مخالف بودند
    قلب شروع كرد به طرفداری از عشق :

    ای چشم ! مگر تو نبودی كه هر روز آرزوی دیدنش را داشتی؟
    و تو ای گوش ! مگر تو نبودی كه هر دم در آرزوی شنیدن صدایش بودی؟
    و شما ای پاها ! مگر شماها نبودید که همیشه آماده رفتن به سویش بودید؟

    پس حالا چرا این چنین با او مخالف شده اید؟!

    همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند...

    تنها عقل و قلب در جلسه مادند
    عقل گفت: ای قلب ! دیدی همه از عشق بیزارند؟

    ولی من در حیرتم كه چرا با وجود اینکه عشق بیشتر از همه تو را آزرده کرده است تو هنوز از او حمایت می کنی؟!

    قلب نالید و گفت كه من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تكهگوشتیهستم بی خاصیت که هر ثانیه كار ثانیه قبلی را تكرار میكند و فقط باعشقمیتوانم یك قلب واقعی باشم. پس من همیشه از او حمایت خواهم كرد حتیاگرنابود شوم.
    تکرار تصویر تو


    در انعکاس ِ آینه


    رنگین کمانی است که مرا


    به خورشید می رساند.
    من روز خویش را

    با افتاب روی تو ،

    کز شرق خیال دمیده است ،

    اغاز میکنم

    ان لحظه ها که مات

    در انزوای خویش

    یا در میان جمع

    خاموش مینشینم :

    موسیقی نگاه ترا گوش میکنم ،

    گاهی میان مردم در ازدحام شهر

    غیر از تو ،

    هر چه هست فراموش میکنم.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا