mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • یاد دارم هر زمان که با دوریت یارای پیکارم نبود

    چشمها می بستم

    در خیالم با دو بال خویشتن

    سوی تو پر میزدم

    اوج پرواز خیالم بی افق بود

    مرزهای بسته ی هفت آسمان را می گشود

    کاش می دانستی

    چشم من از باز بودن خسته است

    کاش می دانستی

    من به چشم بسته از آن آسمانها میگذشتم

    تا بدان جا رسیدم

    کز خودم چیزی نبود

    هرچه هم بود از تو بود

    در من این حال غریب لحظه لحظه اوج و شدت میگرفت

    وقت و لحظه معنی خود را نداشت

    در من امید نگاه عاشقانه اوج میافت

    اما در خیال خام خود بودم...

    نمیدانستم

    دست تقدیر برایم چه نوشت!

    و از آن روز دگر

    غصه آن عشق نافرجام در من مانده است

    و از آن لحظه فقط

    اشکها یار وفادار منند

    درک من از عشق این شد

    که اگرخاطرت با رفتنم آسوده است من میروم....
    امروز از همیشه تنهاترم

    تیک تاک ثانیه ها را تازه باور کردم

    اشک ابرها را دیشب لمس کردم

    وقتی بی بهانه گریه میکردند

    گل خشک یادگاریت...

    هر روز خشک و خشک تر میشود

    آرزوهای من هم به همراهش

    روحم اسیر نگاه جادویی ات است

    نگاهم اکسید چشمانت را میخواهد

    در حسرت دیدارت می گدازم

    شامه ام عطر وجودت راجستجو میکند

    از اعماق وجودم بی تو بودن را حس میکنم

    و

    پوچ شدنم را

    و بی صدا اشک میریزم

    و بی مهابا فریاد میزنم

    فریاد میزنم دوستت دارم...

    باد می وزد...خوب میدانم

    صدایم را به گوشت می رساند

    پس بلندتر فریاد میزنم

    میشنوی؟؟؟؟؟؟

    بیشتر از همیشه دوستت دارم
    يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مي نويسم
    اون خوابه
    نمیخوام
    بدونه
    واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه
    یه کاغذ
    یه خودکار
    دوباره شده همدم این دل دیونه
    یه نامه
    که خیسه
    پر از اشک و باز کسی اون و نمیخونه
    یه روز همین جا توی اتاقم
    یدفعه گفت داره میره
    چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره
    گریه میکردم درو که می بست
    میدونستم که میمیرم
    اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
    می ترسم
    یه روزی
    برسه که اونو نبینم بمیرم تنها
    خدایا
    کمک کن نمیخوام بدونه دارم جون میکنم اینجا
    سکوت
    اتاقو
    داره میشکنه تیک تاک ساعت رو دیوار
    دوباره نمیخواد بشه باور من که دیگه نمی یاد انگار

    یه روز همین جا توی اتاقم
    یدفعه گفت داره میره
    چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره
    گریه میکردم درو که می بست
    میدونستم که میمیرم
    اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
    يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مي نويسم
    اون خوابه
    نمیخوام
    بدونه
    واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه
    یه کاغذ
    یه خودکار
    دوباره شده همدم این دل دیونه
    یه نامه
    که خیسه
    پر از اشک و باز کسی اون و نمیخونه
    سلام دوست گرامی

    لطفا از قرار دادن تصاویر بدن نما و برهنه در پروفایل ها خودداری کنید

    ===========
    و همینطور عذر میخوام جسارتا پیش از ارسال به قوانین هرتاپیک توجه بفرمائید

    به عنوان مثال تاپیک نوشته های ماندگار طبق پست ابتدایی مربوط به قسمت هایی از یک کتاب و یا دیالوگ ماندگار هست که با شرایط ابتدای تاپیک ذکر دقیق فیلم و یا کتاب همراه با اسم نویسنده قرار میگیره ( و نه صرفا سخن بزرگان و ... که هر کدام تاپیک خود را دارند)

    و همینطور در رابطه با تاپیک دستنوشته ها که حتمن باید از دستنویس های خودتون باشه یعنی نویسنده مطلب خودتون باشین

    از توجه تون سپاسگزارم
    چقدر سخته
    چقدر سخته که عشقت روبه روت باشه
    نتونی هم صداش باشی
    چقدر سخته که یک دنیا بها باشی
    نتونی که رها باشی
    چقدر سخته….
    چقدر سخته که بارونی بشی هر شب
    نتونی آسمون باشی
    چقدر سخته که زندونی بمونی
    بی در و دیوار نتونی هم زبون باشی
    چقدر سخته….
    چه بد بخته قناری که بخونه
    اما رؤیاش حس بیرونه
    چه بد بخته گلی که مونده تو گلدون
    غمش یک قطره بارونه
    چقدر سخته که چشمات رنگ غم باشه
    ولی ظاهر پر از خنده
    چقدر سخته که عشقت آسمون با باشه
    ولی آسون بگن چنده
    چقدر سخت کلامت ساده پرپر شه
    نتونی ناجیش باشی
    چقدر سخته که رفتن راه آخرشه
    نتونی راهیش باشی
    چقدر سخته تو خونت عین مهمون شی
    بپوسی قصد بیرون شی
    چقدر سخته دلت پر باشه ساکت شی
    ولی ، تو سینه داغون شی
    چقدرسخته که یک دنیا صدا باشی
    ولی از صحنه خوندن جدا باشی
    چقدر سخته که نزدیک خدا باشی
    ولی غرق ادا باشی
    چه موهبت بزرگیست دوست داشتن

    وقتی بر پیشخوان قلبت می نشیند

    و سکوت می کند

    وقتی تمام ایده آل هایت رنگ می بازند

    و استدلال هایت به گل می نشینند

    درست در لحظاتی این چنین

    حادث می شود و تو را از تو می گیرد

    هم از این روست که دوستت دارم!
    غروب بود و نگاهش طلوع دیگر داشت

    غریبه ای که غم عشق را مقدر داشت

    زمین به نام بهارش دهانی از گل بود

    زمان به یمن نگاهش فروغ دیگر داشت

    لبان مخملی اش تا به خنده وا می شد

    لهیب تازه ای از شعر و شور در بر داشت

    زبانه می زد و اتش به جانمان می ریخت

    ز چشم های قشنگی که رنگ اذر داشت

    رها چو قوی سپیدی در ابهای زلال

    رسوم کهنه شرم و حجاب را در بر داشت

    برید از تن گل جامه ای و در بر کرد

    برای دلبری از مافسون مکرر داشت

    خیال با تو نشستن خیال خامی بود

    خیال خام حبابی که باد در سر داشت

    شروع کن که به پایان رسیده ام اما

    شروع عشق تو را دل هنوز باور داشت .
    من تو را

    در نفس سرخ برگهای خزان دیده

    در رویای رنگین پروانه های عاشق

    در شتاب آبی موج های سرگردان

    در تپش خونین شقایق های در انتظار دیدار

    دیده ام

    خوانده ام

    خواسته ام

    من تو را

    در دانه دانه غبار جاده های بی پایان انتظار

    در شعله شعله اخگران خفته در دلهای عاشق صبور

    در زلال چشمه های پاک احساس

    در غرش دلگیر آسمان پاییز

    دیده ام

    خوانده ام

    نوشیده ام

    من تو را

    در آیه آیه نماز اخلاصم

    در طنین اذان برخاسته از مناره های عشقم

    در گلدسته های پاک محراب دلم

    در واژه واژه ترانه های ناسروده ام

    دیده ام

    خوانده ام

    فریاد زده ام

    من تو را

    در ذره ذره گیتی

    می بینم

    می خوانم

    می پرستم

    گویا که من خدای را

    به عشق تو

    زیسته ام

    خواسته ام
    من در یک روز بارانی گم شدم
    روز رفتنت
    که باران نگذاشت اشکهایم را ببینی
    خیسی صورتم را از باران دیدی
    که باران بود اما
    از ابر دلتنگیم
    که آسمان با من هم نوا شده بود
    من در یک روز بارانی گم شدم
    که بخار نفسم
    در سردی رگبار آسمان
    رفتنت را کدر کرده بود
    من در یک روز بارانی گم شدم
    و دیگر هیچکس مرا نیافت
    حتی خودم
    وقتي اومدي کسي تورو نديد اما من ديدمت


    کسي تو رو حس نکرد ولي من باهمه وجودم حست کردم


    هميشه دلم مي خواهد برات شعر بنويسم


    عاشق باشم و دلتنگ نمي ذاره نذاشته


    همين خورده ريزي که اسمش زندگي


    مسافر غريب من جاده زندگيت کجاست


    بگو که مقصد دلت تو خونه فرشته هاست


    چه قصه ها گفتي برام از روزگار نالوتي


    گفتي ديگه خسته شدم از عشقهاي دروغکي


    سفر يه جور شکايت به خنده هاي ديگران


    چقدر دلم تنگ میشه کنار من بمون


    حرفهاي من هنوز ناتمام تا نگاه مي کنم وقت رفتن است


    باز هم همون حکايت هميشگي


    پيش از اونکه با خبر بشم لحظه عظيمت تو ناگزير ميشه


    تو کوله بار خستگي که پر شده از خاطره


    يه قلبي هست که مي شکنه


    بهت ميگه يه حس کور که از اين بيچاره دل بکن


    ديو فريب سرنوشت مي خواهد تو رو جدا کنه


    يکي ميگه کاشکي نره منم ميگم خدا کنه خدا کنه خدا کنه
    عشق گاهی هم خجالت می کشد
    دستمال تر به پیشانی عالم می کشد

    عشق گاهی ناقه ی اندیشه ها را پی کند
    هفت منزل را تا رسیدن بی صبوری طی کند

    عشق گاهی هم نجاتت می دهد
    سیب در دستی و صاحبخانه راهت می دهد

    عشق گاهی در عصا پنهان شود
    گاه بر آتش گلستان می شود



    عشق گاه رود را خواهد شکافت
    فتنه ی نمرودیان زو رنگ باخت

    عشق گاهی خارج از ادراک هاست
    طعنه ی لولاک بر افلاک هاست

    عشق گاهی استخوانی در گلوست
    زخم مسماریست در پهلوی دوست

    عشق گاهی ذکر محبوب است بر نی های تیز
    گاه در چشمان مشکی اشک ریز

    عشق گاهی خاطر فرهاد و شیرین می کند
    گاه میل لیلی اش با جام مجنون می کند



    عشق گاهی تاری یک آه بر آیینه ای
    حسرت نا دیدن معشوق در آدینه ای

    عشق گاهی موج دریا می شود
    گاه با ساحل هم آوا می شود

    عشق گاهی چاه را منزل کند
    یوسفین دل را مطاع دل کند

    عشق گاهی هم به خون آغشته شد
    با شقایق ها نشست و هم نشین لاله شد


    عشق گاهی در فنا معنا شود
    واژگان دفتر کشف و تمناها شود
    عشق را گو هرچه می خواهد شود
    با تو اما عشق پیدا می شود
    بی تو اما عشق کی معنا شود؟
    آوائی برگرفته از عشق تو و زیبائی های وجود دل انگیز و روح نواز تو.


    دوست دارم بر بالهای عقابی تیزپرواز سفر کرده و عشق را برایت به ارمغان بیارم.


    دوست دارم تورا در تمام آینه ها ببینم وبا تو سخن بگویم .


    نام زیبا و با معنای تو پیراهنی است که هرگز کهنه ومندرس نمیگردد.


    دوستت دارم چون مرا به سمت جاده دوست داشتن ها در زندگی هدایت میکنی.


    تورا میپرستم چون مرا به پرستیدن وستایش پروردگار هستی ها وزیبائی ها رهسپار میکنی.


    چه زیباست از تو گفتن و.............. ازتو نوشتن
    کنار دلم

    صبورانه که می نشینی،

    دست هایم را به تمامیت تو می گشایم

    دست در دست تو باشد،

    پاییز هم سبز می شود!!


    مرا به سمت دلتنگی مکشان!

    اینجا نسیم بوی ترا دارد

    من برهنه در باد

    شبدر چهارپر نامت را

    به تن سنجاق می کنم

    اگر دیدی بارانی بارید،

    از برخورد ابرها نیست

    از تلاقی دل و دیده ی من است!!
    دوست دارم در کوچک ترین نقطه ماه بنشینم و حرفهای دلم را برایت بنویسم.


    دوست دارم در خلوت سکوتم با ندائی برگرفته از تمامی وجودم در مدح تو سخن بگویم.


    دوست دارم شعرهایم آنگونه سروده شوند که ابیات آن با نام زیبای تو به نثر بنشیند.


    دلم میخواهد پرنده ای شوم و به پرواز درآیم و آنقدر اوج بگیرم تا در سقف آسمانها جای بگیرم و تورا صدا کنم و بگــــــــویـــــــم "د...و...س...ت...ت...د...ا....ر...م



    تكيه به شونه هام نكن من از تو افتاده ترم
    ما كه به هم نمي رسيم بسه ديگه بذار برم
    كي گفته بود به جرم عشق يه عمري پرپرت كنم
    حيف تو نيست كنج قفس چادر غم سرت كنم
    من نه قلندر شبم نه قهرمان قصه ها
    نه برده اي حلقه به گوش نه ناجيه فرشته ها
    من عاشقم همين و بس غصه نداره بي كسيم
    قشنگيه قسمت ماست كه ما به هم نمي رسيم
    بلند نردباني مهيا كردم

    ــ ديواري بلند در رويا

    حافظ روحت مي ديدم ــ

    ليك روح تورا نه ديواري بود و نه حفاظي .

    در پي باريك رهي به روحت گشتم،

    اما روحت چنان روشن و زلال بود

    كه ره آمدي نداشت.

    از كجا مي شد آغاز؟

    به كجا مي يافت پايان؟

    و من تا ابد دربدر

    در مرز گنگ آن نشسته ماندم .

    ممنون اقا مانی
    فقط لطفا قبل از اینکه پستی در تاپیک نوشته های ماندگار بذارید پست اولش رو بخونید
    موفق باشید.
    دردلم جاودانه ای ودر اوج ماندگار درخاطرم زنده ای ومهربانیت بهترین یادگار
    روح لطیف وعزیزت را در وجودم به مهر سپردم
    امیدوارم به همه ارزوهای طلاییت برسی
    ای فرشته زمینی برام دعاکن
    خدای عاشقارا برام صداکن
    روي آن شيشه تبدار تو را " ها " کردم

    اسم زيباي تو را با نفسم جا کردم

    حرف با برف زدم سوز زمستاني را

    با بخار نفسم وصل به گرما کردم

    شيشه بد جور دلش ابري و باراني شد

    شيشه را يک شبه تبديل به دريا کردم

    عرق سردي به پيشاني آن شيشه نشست

    تا به اميد ورود تو دهان وا کردم

    در هواي نفسم گم شده بودي اي عشق

    با سرانگشت تو را گشتم و پيدا کردم

    با سرانگشت کشيدم به دلش عکس تو را

    عکس زيباي تو را سير تماشا کردم

    و به عشق تو فرآيند تنفس را هم

    جذب اکسيژن چشمان تو معنا کردم

    باز با بازدمي اسم تو بر شيشه نشست

    من دمم را به اميد تو مسيحا کردم

    پنجره دفترم امروز شد و شيشه غزل

    و من امروز براين شيشه تو را " ها " کردم

    آن قدر آه کشيدم که تو اين شعر شدي

    جاي هر واژه ، نفس پشت نفس جا کردم
    پیراهن نگاه مرا مکش از پشت

    که بر می گردم

    و بی خیال عزیزهای مصری و یعقوب های چشم به راه

    چنان به خود می فشارمت

    که هفتاد و هفت سال تمام

    باران ببارد و گندم درو کنیم..!
    مـــــــــن زخمــــــــهای بی نظیری به تــن دارم

    اما تــــ ـــــو مهــــربان تــــرینشان بودی ،

    عمیـــــق تــــرینشان ،

    عــــزیــــــــز تـــرینشان !

    بعــد از تــــ ـــو

    آدم هاتنها خــــراش های کوچکی بودند

    بــر پوستـــــم

    که هیچ کـــــــدامشانبه پای تـــــ ــــــو نــــــرسیــدند

    به قلبــــــم

    نـــــــرسیدند . . . !
    گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت

    كه تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد...

    كه وقتی تو اوج تنهایی هستی

    با چشماش بهت بگه : هستم تا ته تهش !

    هستی عشق من !؟



    منم بگم: هستم تا آخرین نفسم..
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا