گنجشکی به خدا گفت؟
لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم سر پناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تورا گرفته بودم؟...
خدا درجواب گفت:
ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تواز کمین مار پر گشودی.
چه بسیار بلاها که به واسطه محبتش از ما دور کرد و ما ندانسته به دشمنی برخواستیم...
هه هه
نه یعنی اول سلام
بعدشم قیافه هر کسی که شبیه به کسه دیگه ای باشه دلیلی بر یک جور بودن اخلاقشون نیست
ولی هییی، شبیه کسی هستی که من نسبت بهش حس خنثی دارم
یعنی چون نمیخوام بهش نزدیک بشم اصلاً کاراش به چشمم نمیاد
واقعن دقت نمیکنم به کاراش که خوبه یا بد
منظورت دوست دختره؟؟؟
من اینطوریشو ندارم ...
ولی خیلی شبیه ... هستی
نمیدونم شاید بخاطر خوابی بود که باعث شد دیشب اونطوری برم بود
یا دلیلش ، دلایل امنیتی تو بود (کدر کردی عکستو)
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچهی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالها هست که در گوش من آرام، آرام
خشخش گام تو تکرارکنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم،
که چرا خانهی کوچک ما سیب نداشت؟
فقط براي خودم هستم... من... چه دوحرفيه وسوسه انگيزيست... اين من ... نه مهربانم...نه عاشق و نه محتاج نگاهي.... فراري از دختران اهن پرست و پسران مانكن پرست...فقط براي خودم هستم... سنگين...مغرور...قانع...با يك پيچيدگي ساده و مقداري بي حوصلگيه زياد ... ! وبراي تويي كه چهرهاي رنگ شده را مي پرستي نه سيرت ادمي هيچ ندارم... راهت را بگيرو برو ... حوالي من توقف ممنوع است .
رفتن ، هميشه رفتن نيست.
گاهي نشسته اي روي مبل .
ليوان چاي را گرفته اي دستت
وحتي شايد درجواب حرف هاي کسي سر تکان مي دهي.
شايد سر کلاس باشي
يا حتي ...
شايد پشت پنجره بهار باشد
شايد پايت روي برف هاي ترد زمستان باشد.
مهم نيست .
وقت رفتن که برسد ،
خودت مي فهمي.
نه بال لازم است نه بليط هواپيما و اتوبوس.
از سرزمين هاي يخ زده خودت مي روي
به دوردست هاي نا شناس خودت.
هنوز نشسته اي سر کلاس ،
هنوز چايي مي نوشي،
فقط تو ديگر نيستي
کسي نخواهد فهميد ولي ،
تو از خودت کوچ کرده اي...
هميــــــــــــــن !!!