mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

    در انحصار قطره های اشک نبینم

    و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

    دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

    و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

    همیشه از حرارت عشق گرم باشد

    و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

    من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

    برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

    که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

    من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند

    و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی

    پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
    سلام خوبین؟؟
    ای واااااااای شرمنده
    من اسم شما رو مینا خوندم:confused:
    چقدر سخته
    چقدر سخته که عشقت روبه روت باشه
    نتونی هم صداش باشی
    چقدر سخته که یک دنیا بها باشی
    نتونی که رها باشی
    چقدر سخته….
    چقدر سخته که بارونی بشی هر شب
    نتونی آسمون باشی
    چقدر سخته که زندونی بمونی
    بی در و دیوار نتونی هم زبون باشی
    چقدر سخته….
    چه بد بخته قناری که بخونه
    اما رؤیاش حس بیرونه
    چه بد بخته گلی که مونده تو گلدون
    غمش یک قطره بارونه
    چقدر سخته که چشمات رنگ غم باشه
    ولی ظاهر پر از خنده
    چقدر سخته که عشقت آسمون با باشه
    ولی آسون بگن چنده
    چقدر سخت کلامت ساده پرپر شه
    نتونی ناجیش باشی
    چقدر سخته که رفتن راه آخرشه
    نتونی راهیش باشی
    چقدر سخته تو خونت عین مهمون شی
    بپوسی قصد بیرون شی
    چقدر سخته دلت پر باشه ساکت شی
    ولی ، تو سینه داغون شی
    چقدرسخته که یک دنیا صدا باشی
    ولی از صحنه خوندن جدا باشی
    چقدر سخته که نزدیک خدا باشی
    ولی غرق ادا باشی
    ای کاش زبان نگاهم را می دانستی

    و با این همه سکوت

    مرا به خاموشی متهم نمی کردی

    کاش می دانستی من همیشه

    با زبان چشمانم با تو سخن می گویم

    چشمانی که از ندیدنت

    سیل ها دارند برای جاری ساختن

    سخن ها دارند برای گفتن

    غزل ها دارند برای از تو سرودن و

    عشق ها دارند برای از تو فریاد کردن

    کاش می دانستی که من تو را

    دوست دارم

    کاش می دانستی
    از این همه فاصله

    از انتهای نامعلوم این کوچه های بی چراغ و چلچله

    چرا .........می ترسم ...... ؟

    من از لحظه ای که چشم های تو

    بین آوار این همه نگاه معنا دار گم شوند

    من از دمی که بازدم تو پاسخش نباشد

    می ترسم

    اما اگر راستش را بخواهی

    نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه های بی جواب

    می ترسم یا نه؟!

    فقط می دانم که.....عاشقم

    عاشق سکوت ستاره

    عاشق لطافت صبح

    عاشق صبر خدا

    من عاشق ترانه های بی قفس ِ پر از کبوترم

    من عاشق واژه های ساده و بی تکلفم

    واژه هائی که بشود با آب غسلشان داد

    من عاشق نگاهی از جنس آب

    و

    لبخندی از جنس صداقتم!

    من عاشق عطر یک احساس باران زده ی نمناکم

    من عاشق یک دنیا آسمان زلالم

    که ببارد .... که برای من بشود ،

    بهانه ای از جنس معجزه

    تا بگویم تو را به حرمت این ابرها که می گریند قسم....

    از این ساده تر و بی تکلف تر در کلام من نمی گنجی



    ای معنای عاشق بودنم
    برای تو نوشتم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

    تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

    در کویر قلبم از تو برای تو نوشتم

    ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

    تا هر صبح برایت شعری می سرودم
    آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

    و بر صورتت می لغزیدم
    ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

    تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

    را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم

    واین بود حکایت من (مانی) و خدانگهدار...............
    ای کاش زبان نگاهم را می دانستی

    و با این همه سکوت

    مرا به خاموشی متهم نمی کردی

    کاش می دانستی من همیشه

    با زبان چشمانم با تو سخن می گویم

    چشمانی که از ندیدنت

    سیل ها دارند برای جاری ساختن

    سخن ها دارند برای گفتن

    غزل ها دارند برای از تو سرودن و

    عشق ها دارند برای از تو فریاد کردن

    کاش می دانستی که من تو را

    دوست دارم

    کاش می دانستی
    جلسه محاكمه عشق بود
    و قاضی ، عقل
    و عشق محكوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود ، یعنی فراموشی !

    قلب تقاضای عفو عشق را داشت
    ولی همه اعضا با او مخالف بودند
    قلب شروع كرد به طرفداری از عشق :

    ای چشم ! مگر تو نبودی كه هر روز آرزوی دیدنش را داشتی؟
    و تو ای گوش ! مگر تو نبودی كه هر دم در آرزوی شنیدن صدایش بودی؟
    و شما ای پاها ! مگر شماها نبودید که همیشه آماده رفتن به سویش بودید؟

    پس حالا چرا این چنین با او مخالف شده اید؟!

    همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند...

    تنها عقل و قلب در جلسه مادند
    عقل گفت: ای قلب ! دیدی همه از عشق بیزارند؟

    ولی من در حیرتم كه چرا با وجود اینکه عشق بیشتر از همه تو را آزرده کرده است تو هنوز از او حمایت می کنی؟!

    قلب نالید و گفت كه من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تكه گوشتیهستم بی خاصیت که هر ثانیه كار ثانیه قبلی را تكرار میكند و فقط با عشقمیتوانم یك قلب واقعی باشم. پس من همیشه از او حمایت خواهم كرد حتی اگرنابود شوم.
    آن کس که دنیای من بود ، تو بودی


    آن کس که ویران کرد دنیای من را ، تو بودی

    آن کس که حسرت خوابیده در خوابهای غم آلود من بود ، تو بودی

    آن کس که در این رویای عشق ، کابوس زیبایم بود ، تو بودی

    آن کس که این دل را اینگونه دیوانه ، ویران کرد ، تو بودی

    آن کس که مرا لبریز از عشق ، لبریز از درد کرد ، تو بودی

    مرا در گورستان فراموشی دفن کن ،

    مرا از خاطره ها کم کن ،

    مرا از زندگی ، از فرداها ، از دل کم کن ،

    اما من هر شب سینه چاک می کنم ، دل برون می آورم و فریاد پر از سکوت درد پر از عشق سر می دهم

    خدایا می شنوی؟؟؟؟

    هیسسسسسسس...

    می دانم بر نمی گردد اما بگذار دل خوش به روزی باشم که اسمش ، "شاید " هست

    شاید یه روزی برگشت...

    "غریبه"
    معنای عشق من منتظرت شدم ولی در نزدی

    بر زخم دلم گل معطر نزدی

    گفتی كه اگر شود می آیم اما

    مرد این دل و آخرش به او سر نزدی
    تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

    تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

    همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی

    تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

    از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم

    و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

    از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

    عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

    همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

    دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند

    چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ،

    همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی

    از وقتی آمدی ،آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

    نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

    من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم

    مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،

    در قلبم هستی همین است که همیشه شاد هستم
    برای چشمان مهربانت می نویسم ، حکایت بی انتهای عشق را

    تا بدانی ...

    محبت و عشق را در چشمان تو آغاز کردم ...

    چشمانم را در نگاه مهربانت غرق می کنم و لبانم ، ذکر عشق را می سراید !!

    و اکنون ...

    الفبای عشق من با تو آغاز شد و بر لوح قلبم ، واژه ی " دوستت دارم " ، حک گردید .

    تنها برای قلب پر مهر تو می نویسم ...

    که عشق بی انتهای زندگی ام هستی !!
    براي تــو مي نويسم ..

    از عـُـمـق احـساسم

    مي نويسم تا شـايد بداني

    که تپش قلـبم در سينه به خاطــر توست

    براي تــو مي نويسم کـه بداني

    تــو بودي آن يگانه عشــقي که در لا به لاي خــرابه هاي قلـبـم لانه گزيد

    و از آنهــا گلســتاني جاودانــه ساخت

    براي تــو مي نويسم تا بداني

    دوري ات براي مــن مثل دوري ماهــي از آب است

    و دوري کبوتر از آســمان

    براي تو مي نويسم اينک از عـُـمــق وجــودم . . .

    با فــريادي خامــوش که در لا به لاي هــيـاهــوي عـشـقت گــُم شده است

    براي تــو مي نويسم اينک تا بداني دوســتـَت دارم !
    تقدیم به تو می کنم تمام احساسات درونم را

    که مشتاقانه تو را طلب می کنند

    تقدیم به تو که یادت در فکر من ، عشقت در قلب من ،

    و نگاهت همیشه در ذهن من ماندگارست

    و عطر مهربانیت همیشه در وجودم جاریست .

    به تو تقدیم می کنم لحظه لحظه های دلتنگیم را

    که به وسعت تمام روزهایی ست که به تو به سر می شود

    و به تو تقدیم می کنم عشق را که در تپش های قلبم

    و در اشتیاق چشمان همیشه منتظرم یافتم

    این هدیه ی ناقابلی از من به توست

    گوش ای از قلب پناهش ده و با خورشید مهربانیت نگهبانش باش

    همیشه در خاطرم جاودانه ای عشقم
    دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز نمی نویسد.....!


    تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد

    تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده

    کاش میدانستی در دل شیشه ای من چه میگذرد؟؟؟

    کاش میدانستی غروب های زندگی ام دیگر طلوعی ندارد...

    کاش نسیم غروب درد دل مرا به تو بگوید

    دلتنگت هستم

    این خط غریب

    این چشمان خسته

    این دست های منتظر

    عجیب بیقراری می کنند

    دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم

    خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم

    عجیب دلتنگت هستم و میدانم اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد

    قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر میشوم از این انتظار فرسوده کننده

    که گریزی ندارد.......

    خیلی دلتنگم عشقم

    درکم کن

    دوستت دارم عاشقونه
    در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو
    می خواهم كه مرا به حال خود وا مگذاری و مرا همیشه با خود همراه سازی
    بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم
    بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم
    زلالی عشقت را از من مگیر، انشای چشمت را برایم بخوان
    تا با شنیدن آن سرشار از شادی شوم
    دریچه ی نگاهت را به روی من مبند مگذار تا نگاههای محبت آمیزت انتها یابد
    بگذار تا با دلی سیر به تماشایت نشینم و از عمق نگاهت سیراب شوم
    ای رویای دیرینه ی من بگذار روییدن نرگس را در نگاهت ببینم
    بگذار باران عشقت بر من ببارد تا من در زیر این باران زیبا خود را سیراب نمایم
    بگذار تا برگهای خسته ی پاییزان به رقص عاشقی در بیایند
    تو را قسم به مقدسات عالم که بگذار کویر دلت به دریا راهی یابد
    بگذار برایت همچون زلیخای یوسف باشم
    بگذار تا جاودانگی عشق را در خود ببینم
    بگذارتا صدف دریای دل من باشی
    كه مروارید درونش برایم درخشش عشق زیبای تو را داشته باشد
    می خواهم در كنار تو به اوج ابرها برسم
    ای ستارگان آسمان همه بدانید و راز مرا همیشه با خود همراه سازید که من او را چگونه دوست دارم
    می خواهم از تو بگویم

    بی آن که در جستجوی قافیه باشم

    و بی آن که حتی در جستجوی واژه ها باشم

    می خواهم از تو بگویم

    از تو که عاشقانه دوستت دارم و می دانم که دوستم داری

    با ساده ترین کلمات

    همراه با همین اشکی که دارد می غلتد و فرو می افتد

    می خواهم بگویم دوستت دارم

    امشب نه می خواهم برایت از آسمان خورشید بیاورم

    نه می خواهم ستاره ها را برایت بچینم

    و نه می خواهم به شهر آرزوها و رؤیاها بروم

    فقط ساده و با صداقت

    همراه با شاهدی صادق

    از اعماق جانی سوخته

    با چشمانی بارانی

    می خواهم بگویم دوستت دارم

    و می خواهم بگویم این نه سخنی است که تنها بر زبان آید

    من تقدس عشقت را

    بر کرامت وجودم نشانده ام
    با من عاشق نخوان شعر جدایی را


    به یاد آور فقط یک بار تو روز آشنایی را


    همان روزی که گشتم عاشق چشمان پاک تو


    نمی دانستم اکنون می نوازی بی وفایی را


    مگو با من دگر از رفتن و از بازی تقدیر


    که من باور ندارم طعم تلخ بی نوایی را


    نخوان از وا ژه های تلخ پرواز و صعود و اوج


    که من طاقت ندارم درد سخت بی صدایی را


    حضور سبز تو در خاطراتم تا ابد با قیست


    کنار تو نویسم روی قلبم نام زیبای رهایی را
    قایقی خواهم ساخت
    خواهم انداخت به آب.
    دور خواهم شد از این خاک غریب
    که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
    قهرمانان را بیدار کند.

    قایق از تور تهی
    و دل از آروزی مروارید،
    همچنان خواهم راند
    نه به آبیها دل خواهم بست
    نه به دریا

    پریانی که سر از آب بدر می آرند
    و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
    می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

    همچنان خواهم راند
    همچنان خواهم خواند
    «دور باید شد، دور.
    مرد آن شهر، اساطیر نداشت
    زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
    هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
    چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
    دور باید شد، دور
    شب سرودش را خواند،
    نوبت پنجره هاست.»
    همچنان خواهم راند
    دلتنگ ترین لحظه های من نبودن توست و این روزها این ابهام توهم زا تمامفکرم را پر کرده ... توهم رفتنت...ندیدنت ...نشنیدن صدایت...

    در سکوت این شبهای بی پنجره ، به تو می اندیشم و باز هم مثل همیشه به احساس مبهمی که از من داری می اندیشم.

    حس غریبی شیشه ی احساسم را تلنگر می زند که پرنده رفتنی ست و من به یادتودلم ترک بر میدارد که تک پرنده ی دل من ماندن را تا کی تاب می آورد؟؟؟

    چون دوستت دارم اگر هم بروی خودت را به خاطر و پروازت را بهخاطرههایم می سپارم .تا ابد . مگر هر کس چند بار از ته دل می تواند کسی رادوستبدارد؟ فقط یک بار . پس بدان انتخاب یک باره ی من تو بودی ، هستی وخواهیبود.

    مهم نیست چقدر با هم فاصله داریم .مهم قلب من است که در هر تپش خود نامتورا در وجودم به جریان در می آورد و این زیباترین حسی ست که تا حالاتجربهنکرده بودم و هر اتفاق زیبا یک بار رخ میدهد و اکنون اتفاق زیبایزندگی منتویی

    یادم نرفته که بین ما یکسال فاصله جا خوش کرده است .اگر دلش خوش استبهماندن بگذار بماند چون میان قلب پاک تو و این حس دوست داشتن فاصلهمعناندارد.
    به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن
    کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست.
    اشک های تو را پاک می کند و دست هایت را صمیمانه می فشارد.
    تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت
    و اگر باور داشته باشی می بینی حتی ستاره ها هم با تو حرف می زنند.
    باور کن که با او هرگز تنها نیستی
    فقط کافیست عاشقانه به آسمان نگاه کنی . . .
    زندگی فلسفه ای بیش نبود

    که در آن بیزاری، رهنمای همه یاران شده بود

    و محبت، افسوس.

    من خودم را دیدم، آن زمانی که دلم سوخته بود

    و تو را می دیدم، بی خبر از من و غمهای دلم

    و تو آن عصیانگر،

    که نماد همه خوبان شده بود!!

    و سخن از غم یاران می گفت

    واپسین لحظه دیدار عجیب

    خود نصیحت گوی، من دیوانه شدی

    و سخن از رفتن،

    سخن از بی مهری!!

    تو که خود می گفتی

    خسته از هرچه نصیحت شده ای.

    ***

    حیف از بازی ایام،

    دریغ از تکرار...
    اینجا ستاره ای به خواب نمی رود . چشمها را نگاهی تازه خیس کرده است


    و کسی به خواب ستاره هم نمی آید . چه کسی سلام ستاره ها را امشب پاسخ خواهد داد ؟؟


    امشب چرا ستاره ها بار دیگر به هم حس غریبگی دارند .


    من از چشمان گریان شب دلشکسته میشوم و در اغوش پنهان شب خواب از سرم بیرون می اید . حس غریبی است !!!!!!


    من هم کمی اینطرفتر در تنهایی خود به ستاره ها می نگریستم مبادا ستاره ای خاموش شود


    ....امشب چه کسی به خواب رفته است ؟؟


    ماه کمی انطرفتر منتظر رقص ستاره ها بودامشب .

    بگذارید ماه کمی نزدیکتر بیاید ستاره ها در خاموشی خود گریانند و من هم در سوسوی انتظار چشمهایم سنگین میشوند .


    تا ماه چند قدم بیشتر نمانده است !!!!........


    کسی دیگر برای چشمهای من ترانه ای نخوانده است و قصه تلخ نبودن را باید در تولد یک پروانه به جستجو نشست


    و خاموش کرد شمعهای کاغذی احساس را
    همه دارو ندارمو

    هر چی که داشتمو نداشتمو

    همرو به پات گذاشتمو

    همه برگامو سوزندمو

    غرورمو که شکوندمو

    ترانه هامو که خوندمو

    حالا که با شعر دنیا دیگه مثل تو نداره

    تنها موندمو

    دلم میخواد که برگردی بگی بد کری کردی که منو تنها گذاشتی

    بگی دوستم میداشتی

    دلم میخواد که برگردی بگی بد کاری کردی که منو دیوونه کردی

    بگی که بر میرگردی

    من رو حرف تو حساب کرده بودمو

    همه عشقارو جواب کرده بودمو

    از همه قشنگی های زندگی

    تنها تورو انتخاب کرده بودمو

    دلم میخواد که برگردی بگی بد کری کردی که منو تنها گذاشتی بگی دوستم میداشتی
    سر شب، عاشق باران بودم
    و دلم، لک زده تا
    بچکم از لب دیوار حیاط
    نم آبی بزنم باغچه را
    یاکریمی به دلم پر زده بود
    که در ایوان خنک
    تکه نانی بخورم
    جرعه آبی لب حوض
    بپرم تا لب بام
    مثل یک قاصدک شاد و رها
    رقص‌کنان، دل سپردم به نسیم
    ماهی تنگ بلور
    در دل روشن دریایی من
    باله می‌جنبانید
    من، چه افکنده حجابی در من
    وقت آن‌ست دگر برخیزد
    هم‌چو آیینه نشستم لب حوض
    سینه خالی شده از هر چه جز او
    گاه یک پولک سرخ
    گاه یک شاپرک مست رها
    شرم یک شاخه بید
    راز ناز گل محبوبه‌شب
    قامت پیچک تنهای صبور
    سینه‌ام منزل نور
    عدم‌آباد وجود
    من، چه بی من زیباست
    عاشقانه دوست دارم
    اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
    و زیبایی تو را دوست می دارم
    تو را عاشقانه دوست دارم
    مثل گلهای بهاری
    مثل پنجره های باز رو به دریا
    مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
    تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
    من عاشقم
    عاشق صدای شرشر بارن
    عاشق پنجره های خیس باران خورده
    و عاشق کوچه های نمناک انتظار
    من عاشقم
    عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
    در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
    من عاشقم
    عاشق پاکی و معصومیت
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا