mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • از زمين خواهم رفت

    دل من شوق تكان دادن ابري دارد

    به هوايي كه بخواند باران

    مثل دستان دعا نردباني دارم

    كه مرا مي برد از خلسه سرگرداني

    آنطرف ها بالا

    لب درياچه مهتاب قراري دارم

    راه شب طولاني است

    دردي مي رقصد و مي جوشد شعر

    اي اجابت شده ها

    غزلي گم كردم .
    یکی هست تو قلبم
    که هرشب واسه اون
    مینویسم و اون خوابه
    نمیخوام بدونه واسه اونه که
    قلب من این همه بیتابه
    یه کاغذ یه خودکار دوباره شده
    همدم این دل دیوونه
    یه نامه که خیسه پز از اشک
    و کسی بازم اونو نمیخونه
    یه روز همینجا توی اتاقم
    یهو گفت داره میره
    چیزی نگفتم آخه نخواستم
    دلشو غصه بگیره
    گریه میکردم درو که میبست
    میدونستم که میمیرم
    اون عزیزم بود نمیتونستم
    جلوی راشو بگیرم
    میترسم یه روزی برسه
    که اونو نبینم بمیرم تنها
    خدایا کمک کن نمیخوام
    بدونه دارم جون میکنم اینجا
    سکوته اتاقو داره میشکنه
    تیک تیک ساعته رو دیوار
    دوباره نمیخواد بشه
    باور من که نمیاد انگار
    ازتو،ازماجرای دلتنگی

    باتو،درابتدای دلتنگی

    ازنگاهی که سخت عاشق شد

    تاجنون،انتهای دلتنگی

    ودلی راکه عشق آتش زد

    ونشدخونبهای دلتنگی

    حرف های نگفته ای دارم

    آه.....ای آشنای دلتنگی

    یکشب ازشهرواژه های قشنگ

    آمدی پا به پای دلتنگی

    وهمان وقت من غزل گفتم

    وشدی همصدای دلتنگی

    وتو رفتی....وبازبا من ماند

    عشق این همنوای دلتنگی

    وای بر من،عطش سخت است

    هرم آب و هوای دلتنگی

    گوش کن صادقانه می گویم

    باتواز ماجرای دلتنگی

    شبی آهسته از کنارت رفت

    عابرکوچه های دلتنگی

    ونپرسیدی از کجا آمد...

    وکجا رفت نای دلتنگی

    وهمان وقت رفتو.....دیگر رفت

    رفت تا انتهای دلتنگی ...
    آيـينـه پرسـيــد که چـرا ديــر کرده است نکند دل ديگري او را سير کرده است
    خنديدم و گفتم او فقط اسير مـن است تنـها دقـايقي چند تأخيـر کـرده است
    گفتــــم امـــروز هـــوا ســـرد بوده است شـايد موعد قــرار تغييـر کـــرده است
    خنـديــد بــه ســادگيـــم آيـيـنـه و گفـت احساس پاک تو را زنجيـر کرده است
    گفتم از عشق من چنين سخن مگوي گفت خوابـي سال‌ها ديــر کرده است
    در آيـيـنـه به خـود نـگاه مـي‌کنــم ـ آه ! عشـق تو عجيب مــرا پيـر کرده است
    راست گفـت آيـيـنـه کـه منتظـــر نباش او بـــراي هميـــشه ديـــر کـرده است
    شعرات خیلی قشنگن ...همیشه برای خوندنش میام پروفت اما امیدوارم روزی بشه دیگه که از خوشی و وصال بنویسی
    بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت
    بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت

    بي تو اي شوق غزل‌آلوده‌يِ شبهاي من
    لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت

    آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم
    كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!

    اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو
    آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت

    در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود
    بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت

    خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم
    زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت

    پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود
    قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت

    پشت پا مي‌زد ولي هرگز نپرسيدم چرا
    در پس ناكاميم تقدير جاپايي نداشت

    شعرهايم مي‌نوشتم دستهايم خسته بود
    در شب باراني‌ات يك قطره خوانايي نداشت

    ماه شب هم خويش مي‌آراست با تصويرِ ابر
    صورت مهتابي‌ات هرگز خودآرايي نداشت

    حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود
    يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت

    عشق اگر ديروز روز از روز‌گارم محو بود
    در پسِ امروز‌ها ديروز، فردايي نداشت

    بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت
    چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت
    مي خواهم اين بار از تو بگويم ....... از تو بهترينم



    دوست دارم من باشم و کاغذ و خودکار ي که فقط نام تورا بنويسد

    با تو حرفها دارم به اندازه ي هزار سال...سالها يي که ديگر متعلق به توست

    دلم را به ياد تو با دريا و آرزوهاي زيبايي آميخته ام

    آرزوها يي که اول و آخر آن تو هستي

    مي دانم که يک روز دنيا تمام ميشود

    ولي عشق تو همچنان پابر جاست

    با تو خواهم ماند وتنها تو با من بمان

    كه وقتي تو هستي گويي تمام خوبيهاي دنيا را به يكباره در كنار خود دارم
    همیشه باش
    حضور داری

    در تمام روزهایی که من فکر می کنم زندگی زیباست

    و زیبایی حضورت لحظه هایم را چه عاشقانه کرده

    و من با تو زندگی را دوست دارم

    وقتی هستی آسمانم آبی ست...خالی از طوفان دلتنگی

    و گنجشکها هم صدای عشقند و آواز خوشبختی می خوانند

    گلها به رویم لبخند می زنند و نسیم چه مهربان است با من

    شمعی هستی برای پروانه ای که بی قرار طواف می کند تو را

    و مهمانی لبخند هاست بر لبهای خاموش

    چشمهایم را بسته ام و حضورت را با همه وجودم حس می کنم

    و در سینه فریاد دوستت دارم سر می دهم

    تا کسی نشنود و نداند راز بودنت را...
    ای کاش تمام شعرها حرف تو بود
    باران
    کاش بارانی ببارد ، قلبها را تر کند
    بگذرد از هفت بند ما ، صدا را تر کند
    قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
    رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند
    بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
    شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند

    مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
    سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند

    چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها
    شاید این باران که می بارد شما را تر کند
    دیریست دلم گرفته باران
    دیریست دلم گرفته باران
    اشکم که ز غم سرشته باران

    چندیست "اسیر دست اویم"
    بر لوح دلم نوشته باران!
    باران! دل من چو راز دارد،
    باران به دلم غمی نشسته
    من بال و پرم. ولی شکسته!

    باران مه من چه حال دارد؟
    این دل ز تو هم سوال دارد!
    باران برِ من ببار باران
    از او خبری بیار باران

    آه ای دل ناصبور، صبری
    آرام بمان، قرار قدری...
    دو ستاره از دور كه به تو مي نگرند

    و تو در باور آنها زنده مي نشانم اشكي از ديده

    دو ستاره پر خون دو ستاره گريان آسمان دلشان تاريك است

    و در اين پهنه وسعت يك ستاره هم نروييد دگر

    مي فشارم چشمانم را برهم

    تا ببينم شايد خواب ديدار تورا خواب سبزي ديدار تورا

    و در اوهام تو را مي بينم

    اين منم باغچه كوچك تو
    موج عشـق تو اگر شعله به دل‌ها بکشــــد

    رود را از جــگر کوه به دریـــــــــا بکشــــــــد

    گیســوان تو شبیــه‌است به شـــــب اما نه

    شب که اینقـــــــدر نباید به درازا بکشــــــد

    خودشناسی قدم اول عاشــق شدن است

    وای بر یوســـف اگر ناز زلیـــــــخا بکشــــــد

    عقل یکدل شده با عشــق، فقط می‌ترسم

    هم به حاشا بکشـد هم به تماشا بکشــد

    زخمی کینه‌ی من این تو و این سینه‌ی من

    من خودم خواستـــه‌ام کار به اینجا بکشـــد

    یکی از ما دو نفر کشته به دست دگریست

    وای اگـر کار من و عشــق به فردا بکشــــد
    سکوتم را به باران هدیه کردم

    تمام زندگیم گریه کردم

    نبودی در فراق شانه هایت

    به هرخاکی رسیدم تکیه کردم
    این چه رازیست که در میکده، عشاق به آن می خندند.

    نکند راز من و تو باشد.

    نکند عهد شکستی و...

    یادمان باشد:

    آسمان شاهد عهدیست که با هم بستیم

    ابرها در سفرند

    آسمان

    اما

    هست.
    شب مهتابه و چشام بازم از یاد تو خیسه

    دیگه عادت شده با بغض واسه تو مینویسه

    کاش می فهمیدی که قلبم خونه آرزوهات بود

    یه نفس تنها نبودی همیشه دلم باهات بود...

    آسمون و ماه نقرش با یه عالمه ستاره

    شاهدن که این بریدن دیگه برگشتی نداره

    رفتی بی اونکه بدونی دل من مال خودت بود

    حال بغضای شبونم به خدا حال خودت بود

    سهم چشای تو بودن توی دنیا هرچی داشتم

    واسه ی خاطر نازت جونمو گرو گذاشتم
    ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند!

    باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ،

    دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم!

    با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم!

    چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ،

    چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران!

    چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام!

    کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم
    جاودان من

    در خلوت شبانه ام

    در لحظه های اشک و سکوت و تنهایی ام

    و در تمام ثانیه هایی که نامت بر زبانم جاری است

    یاد و خاطره توست که مرا زنده نگه می دارد

    تمام قلبم لبریز از مهر توست

    و من این میراث را تا ابد زنده نگه خواهم داشت

    تا آخرین نفس

    من در این روزهای با تو بودن

    به زیر سقف نگاهت رشد کردم و بالیدم

    و آسمان قلبت را

    تا بی نهایت عشق پیمودم

    و رسیدم به آرامشی ابدی

    به رؤیایی حقیقی

    من دوست دارم از تو بگویم

    ای جلوه یی از آرامش

    من دوست دارم از تو شنیدن را

    تو لذت نادر شنیدن باش
    نگاهت آویخته است

    بر کنار تمام سایه‌های خیالم

    چشمانت همچنان مرا می‌کاود

    یاد نگاهت با من است هر جا که باشم

    من و تو

    آرامش و سکوت

    در خلوتی دور

    آسمانی ابری

    باران گه گاه

    روشنایی شمعی

    آرزوی من چیزیست به همین سادگی ...

    سنگی بگذار بر کلمات من

    چراغی روشن کن

    دانستم بی واژه تو را دوست دارم ...

    به چشمان تو که فکر میکنم

    گویا ثانیه ها از رفتن باز می ایستند

    من دیگر در چشمان توام

    به چشمانت که مینگرم خودم را میبینم

    آری من دیگر در چشمان تو ام

    من زندگی ام وهمه احساسم...برای توست...!
    یک ستاره برای من کافی است

    تا بهانه ای برای تماشای آسمان داشته باشم

    تا در دفتر نقاشی ام ماه تنها نباشد

    وشبها را هم برای خود معنی کنم

    ...به یادت باشم

    ستاره ام باش
    اگر باران بودم ،آنقدر می باریدم تا غبار غم از دلت بردارم اگر اشک بودم ، مثل باران بهاری به پایت

    می گریستم

    اگر عشق بودم ،‌آهنگ دوست

    داشتن را

    برایت می نواختم

    دوستت دارم
    دلم میخواست ميدانستي شبها...

    تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...

    به چشمانم سنجاق ميكنم...

    تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...

    كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !

    دلم میخواست می دانستی...

    که شادی ات... دنيای من است...

    و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!


    که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم...

    اما کاش می توانستم نشانت دهم...

    که با هر نفسم...

    دانسته و يا ندانسته...

    به یادت هستم

    به تو فکر میکنم به کسی که

    نامش در اندیشه من

    عشقش در قلب من

    کلامش در دفتر من

    دیدارش آرزوی من است
    حق دارد اسمان اگر زانو بزند این همه غم را
    سکوت غم بزرگی است که کلوی پرنده را می فشارد
    بعد تو حق دارند اگر نخندند
    بعداز ردپای تو به کدام سو می روند
    وقتی مدفنت مشام هیچکس ونیسمی را معطر نمی کند
    کاش نشانه ای به قاصدک ها می دادی.کاش
    هنوز بوی در نیم سوخته از کوچه های تنک مدینه می شنوم
    از پشت صفحات خبار گرفته تاریخ هنوز کلمات وایین های زندگی تو زنده اند
    اگر سیره تو فراگیر شود اگر حیا و نجابت تو سر مشق همه ی ما شود
    دوباره عطر امامت مشام روزهای تنها متنده ما را پر خواهد کرد
    کاش ما را از این خواب زمستانی برخیزیم کاش
    کاش از قلبم به قبرش راه داشت کاش زهرا هم زیارتگه داشت
    ای قلم بنویس ای تاریخ در خود ثبت کن در میان کوچه های مدینه یکتن یاور زهرا نبود
    تو که گفتی باکی نداری ، بگم آخر یه روزی میرم
    ندونسته یه کاری کردی ، همه حرفامو پس بگیرم
    .
    تو که از من فراری بودی،تا ازت با خبر نباشم
    تویی که با اون غریبه میری،تاکه من پشت سر نباشم
    .
    حالا دیگه رفته تو بمون و دردات حالا دیگه رفته
    اونی که می خواستی واسه روز فردات حالا دیگه رفته
    .
    تو این دو سالی نشد یک بار، نگران دلم باشی
    مگه میشد یه روز باشی، مگه میشد که تنها شی
    .
    تا ببینی چقد سخته،که پریشون فردا شی
    که یکی از خودت بدتر تنهات بذاره
    .
    دیگه حس نمیکنی یه کسی چش براته
    از تو دوره و تو خیالش باهاته
    .
    تو خودت رو ملامت کن،تو به این دوری عادت کن
    بی تـــفــاوت به احساســه ،همه دنــیـــا خــیانــت کن
    .
    غافل از این که هر فردی
    خـــــــدایــــــــــی داره
    .
    حالا دیگه رفته تو بمون و دردات حالا دیگه رفته
    اونی که می خواستی واسه روز فردات حالا دیگه رفته
    کلبه ی من


    گرچه کلبـه ام کوچک است


    دلم اما برای تـــو جـــا دارد


    نگاهم اگــرچه بی صــداست


    ولی قلبم برای عشقت نا دارد


    بمان باعاشقانه های دلم و بگو


    دلم را نمی شکنی که دلم گناه دارد


    کاش دلت بادلم ونگاهمان باهم بماند


    چـــراکه نگاهت حســی آشنـا دارد


    نگاه نکن به کلبه درویشی ودستهای خالی ام


    بنگر که کنون از هجوم خیالت چه حالی ام!؟!
    کی می خواد مثل تو باشه

    کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که بی نظیری

    مثه تو که با نگاهت ، منو از خودم می گیری

    کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که تکیه گاهی

    تو به داد من رسیدی،توی تردید و سیاهی

    همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه

    چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه

    عشق تو پناه آخر ، واسه قلب نیمه جونه

    کی می خواد مثل تو باشه ، کی مثه تو مهربونه

    وقتی که چشای خیسم، دیگه جایی رو نمی دید

    جزتوهیچ کس تو دنیا، حال وروزمو نفهمید

    همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه

    چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه
    از ساحل جدا شدیم.. هر دو در سکوت

    در این سکوت، پژواک تمام زیبایی های آفرینش، به گوش میرسید!

    حتی هوا را از ترس ادغام با آن پژواک شگفت، آرام استشمام میکردیم!

    وه چه جزیره ی بی مانندی.

    دنیای درون جزیره، به سان نیروی آهنربایی، ما را جذب خود کرده بود.

    رد پای هیچ انسانی در آنجا نبود

    همه چیز در بکر ترین حد ممکن خود نمایی میکرد

    درخت بود

    مزرعه بود

    افق دریا بود

    طرح چشمان قشنگ تو بود

    منِ محصور در نگاه تو بود

    خدا بود

    و دیگر هیچ نبود
    من در آسمان آبی عشقت ستاره ای دیدم
    از تنگ بلور عشقم ،ستاره ای چیدم
    مدام پرسه زدم در آسمانت تا
    در آسمان خویش،تو راکهکشانی از ستارگان دیدم


    ***

    اکنون می شمارم ثانیه ها را
    در کنار لحظه های انتظار
    که چه تند می آیند و چه کند میگذرند
    مثل مرگ جوانه ها و لحظه های شکفتنش
    مثل لحظه ها ی رفتن و ثانیه هایی در انتظار تو
    _هر چند که باتو می گذرند،
    فقط با تو _
    ***




    انگار تپش پلک های من
    مدام قاصدک ها را روانی می کند سوی من
    انگار پلک دلم راست می گفت که می آیی
    آخر؛می دانم که همراه موسم بهار می آمدی
    ***




    بهار آمده و گل ها فرش شدند به زیر پای تو
    بلبلان شدند غزل سرای تو
    بهار آمده،مثل کشتی نجات
    مثل آن ناخدا که با صدای رسا
    داد می زندآنجاست سرزمین رویایی ما
    بهار آمده،توهم بیا
    مثل ماهتابی که به شب
    نور امید هَدیه می دهد
    مثل آن ترانه سرای پر امّید
    که بهار را نَوید می دهد
    ***




    بهار ،زمستان
    پاییز وتابستان
    ثانیه ها، عقربه ها
    همه و همه به پیش بازت آمدند
    در این فصل بهار
    می دانم که می آیی،
    بشارت از سوی دل است
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا