mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مانی جان من باید برم
    ممنون از تمام شعرهای زیبایی که برام فرستادی
    اینم واسه اینکه حالت عوض شه و دلت آب بیفته....

    مانی جان... این به نوعی قصه زندگی همه ماست. یه نوع تکراره اما واسه هرکس به یک شکل. اما میدونی همه /آدما رو با هم برابر نکن
    خیلی ها هم هستند که دوستت دارن خیلی ها شعری رو بهت هدیه میدن بدون اینکه بشناست و خیلی ها هم....
    تو نیمی از من،

    و من نیمی از تو،

    و آوائی که در آن پیچش صدای توست،

    مرا به دست رویا می سپارد،

    می خواهم تو...

    تنها بهانه ی زندگی ام باشی!!!
    زندگي چيدن سيبي است که بايد چيد و رفت

    زندگي تکرار پاييز است که بايد ديد و رفت

    زندگي رودي است جاري هر که آمد

    کوزه اي شادمان پر کرد و مشتي آب نوشيد و رفت

    قاصدک اين کولي خانه بدوش روزگار

    کوچه گرديهاي خود را زندگي ناميد و رفت
    میشه رنگ فونت شعری رو که فرستادین تغییر بدید
    اگه سفید یا زرد بشه......خیلی ممنون میشم(آخه تو صفحه من پیدا نیست)
    غروب بود و نگاهش طلوع دیگر داشت

    غریبه ای که غم عشق را مقدر داشت

    زمین به نام بهارش دهانی از گل بود

    زمان به یمن نگاهش فروغ دیگر داشت

    لبان مخملی اش تا به خنده وا می شد

    لهیب تازه ای از شعر و شور در بر داشت

    زبانه می زد و اتش به جانمان می ریخت

    ز چشم های قشنگی که رنگ اذر داشت

    رها چو قوی سپیدی در ابهای زلال

    رسوم کهنه شرم و حجاب را در بر داشت

    برید از تن گل جامه ای و در بر کرد

    برای دلبری از مافسون مکرر داشت

    خیال با تو نشستن خیال خامی بود

    خیال خام حبابی که باد در سر داشت

    شروع کن که به پایان رسیده ام اما

    شروع عشق تو را دل هنوز باور داشت .
    همچنان که نام دلنشین تو به گوش جان

    خوشترین ترنم ترانه است

    بی کسی مرا نمی برد زجا

    تیرگی به وحشتم نیفکند

    همنشین به شب مرا خیال تو

    یاد روی تو چراغ خانه است

    خواهم آمدن به دیدنت بهار

    گفتی و نیامدی و در عوض

    گوئی ام بهار اگر نشد ، خزان

    این دگر عزیز من بهانه است!

    میل انتخاب شعر اگر کنی

    دفتر دل مرا ورق بزن

    کاین سفینه رباعی و غزل

    پر ز شعر ناب عاشقانه است

    داستان عشق ما شنیدنی ست

    باز گفتنش نیاورد ملال

    ساعتی به دوش من گذار سر

    گوش کن که بهترین فسانه است

    دور دور نفرت است و دشمنی

    شکر می کنم که عاشق همیم

    داشت ابتدا ، ندارد انتها

    عشق ما چو بحر بی کرانه است

    کم شود جوانه های هر درخت

    سالهای سال اگر که عمر کرد

    ای عجب که نخل آرزوی من

    پیر شد ولی پراز جوانه است

    هر ره دراز را نهایتی ست

    دانم این قدر ولی بگو به من

    از چه رو به هیچ جا نمی رسد

    آه من که روز و شب روانه است

    پای عشق اگر که در میان نبود

    هیچ ارزشی نداشت زندگی

    پس بگو که زنده باد عشق

    بی دعا اگر چه جاودانه است
    یاد دارم هر زمان که با دوریت یارای پیکارم نبود

    چشمها می بستم

    در خیالم با دو بال خویشتن

    سوی تو پر میزدم

    اوج پرواز خیالم بی افق بود

    مرزهای بسته ی هفت آسمان را می گشود

    کاش می دانستی

    چشم من از باز بودن خسته است

    کاش می دانستی

    من به چشم بسته از آن آسمانها میگذشتم

    تا بدان جا رسیدم

    کز خودم چیزی نبود

    هرچه هم بود از تو بود

    در من این حال غریب لحظه لحظه اوج و شدت میگرفت

    وقت و لحظه معنی خود را نداشت

    در من امید نگاه عاشقانه اوج میافت

    اما در خیال خام خود بودم...

    نمیدانستم

    دست تقدیر برایم چه نوشت!

    و از آن روز دگر

    غصه آن عشق نافرجام در من مانده است

    و از آن لحظه فقط

    اشکها یار وفادار منند

    درک من از عشق این شد

    که اگرخاطرت با رفتنم آسوده است من میروم....
    وقتي اومدي کسي تورو نديد اما من ديدمت


    کسي تو رو حس نکرد ولي من باهمه وجودم حست کردم


    هميشه دلم مي خواهد برات شعر بنويسم


    عاشق باشم و دلتنگ نمي ذاره نذاشته


    همين خورده ريزي که اسمش زندگي


    مسافر غريب من جاده زندگيت کجاست


    بگو که مقصد دلت تو خونه فرشته هاست


    چه قصه ها گفتي برام از روزگار نالوتي


    گفتي ديگه خسته شدم از عشقهاي دروغکي


    سفر يه جور شکايت به خنده هاي ديگران


    چقدر دلم تنگ میشه کنار من بمون


    حرفهاي من هنوز ناتمام تا نگاه مي کنم وقت رفتن است


    باز هم همون حکايت هميشگي


    پيش از اونکه با خبر بشم لحظه عظيمت تو ناگزير ميشه


    تو کوله بار خستگي که پر شده از خاطره


    يه قلبي هست که مي شکنه


    بهت ميگه يه حس کور که از اين بيچاره دل بکن


    ديو فريب سرنوشت مي خواهد تو رو جدا کنه


    يکي ميگه کاشکي نره منم ميگم خدا کنه خدا کنه خدا کنه
    از این همه فاصله

    از انتهای نامعلوم این کوچه های بی چراغ و چلچله

    چرا .........می ترسم ...... ؟

    من از لحظه ای که چشم های تو

    بین آوار این همه نگاه معنا دار گم شوند

    من از دمی که بازدم تو پاسخش نباشد

    می ترسم

    اما اگر راستش را بخواهی

    نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه های بی جواب

    می ترسم یا نه؟!

    فقط می دانم که.....عاشقم

    عاشق سکوت ستاره

    عاشق لطافت صبح

    عاشق صبر خدا

    من عاشق ترانه های بی قفس ِ پر از کبوترم

    من عاشق واژه های ساده و بی تکلفم

    واژه هائی که بشود با آب غسلشان داد

    من عاشق نگاهی از جنس آب

    و

    لبخندی از جنس صداقتم!

    من عاشق عطر یک احساس باران زده ی نمناکم

    من عاشق یک دنیا آسمان زلالم

    که ببارد .... که برای من بشود ،

    بهانه ای از جنس معجزه

    تا بگویم تو را به حرمت این ابرها که می گریند قسم....

    از این ساده تر و بی تکلف تر در کلام من نمی گنجی



    ای معنای عاشق بودنم
    ســـ ـــو ختـــم !

    وقتے لبانت را بوسیدم و بوے سیـــــــگار مے داد

    در حالے که مے دانستم تو سیگــــــار نمــے كشــے . . . !
    لبخـــندمـــ را بریـ ــ ــدم

    قــاب گــرفتمــــ

    بــ ــه صـورتـم آویختــم !

    حــالا بـا خیــال راحــت

    هــر وقتـــ دلـــــمـــ گـــرفتـــ

    " بغـــض " مـیکنمــــ ...
    چقدر ازاین نگاه ها هراس دارم
    نگاه هایی که خیال فاحشگی دارد

    دوست دارم گاهی فریاد زنم

    فاحشه نیستم
    هرزه نیستم

    من پاکم

    چشیدن طعم عسل که گناه ندارد
    دارد ؟؟

    گناهه من چیست که عسل روی لبهای شیرینش جا گرفته است ؟؟؟
    به او بگویید دوستش دارم

    به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است

    به صاحب دستانی که گرمای وجود سرد من است

    به صاحب قلبی که برای من است

    به او بگویید نگاهش زندگی را به من آموخت

    عشق را... محبت را... زیبایی را...

    بگویید قلبم همیشه برای اوست!!
    تو آمدی و ساده ترین سلام را همراه یادگاری هایت کردی و

    با پاک ترین لبخند وجودم را به اسارت گرفتی.

    تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی‌ات

    بر ساحل قلبم نشاندی و زیباترین خاطرات را زنده کردی.

    تو آمدی و گرمی حضوری خورشید وار را بر طلوع آرزوهایم هک کردی.

    آمدنت همچون قاصدکی بهار را برای هستی خزان زده ام به ارمغان آورد
    برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

    تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

    در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

    ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

    تا هر صبح برایت شعری می سرودم
    آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

    و بر صورتت می لغزیدم
    ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

    تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

    را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم
    برای چشمان مهربانت می نویسم ، حکایت بی انتهای عشق را

    تا بدانی ...

    محبت و عشق را در چشمان تو آغاز کردم ...

    چشمانم را در نگاه مهربانت غرق می کنم و لبانم ، ذکر عشق را می سراید !!

    و اکنون ...

    الفبای عشق من با تو آغاز شد و بر لوح قلبم ، واژه ی " دوستت دارم " ، حک گردید .

    تنها برای قلب پر مهر تو می نویسم ...

    که عشق بی انتهای زندگی ام هستی !!
    تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

    تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

    همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی

    تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

    از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم

    و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

    از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

    عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

    همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

    دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند

    چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ،

    همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی

    از وقتی آمدی ،آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

    نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

    من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم

    مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،

    در قلبم هستی همین است که همیشه شاد هستم
    آن کس که دنیای من بود ، تو بودی


    آن کس که ویران کرد دنیای من را ، تو بودی

    آن کس که حسرت خوابیده در خوابهای غم آلود من بود ، تو بودی

    آن کس که در این رویای عشق ، کابوس زیبایم بود ، تو بودی

    آن کس که این دل را اینگونه دیوانه ، ویران کرد ، تو بودی

    آن کس که مرا لبریز از عشق ، لبریز از درد کرد ، تو بودی

    مرا در گورستان فراموشی دفن کن ،

    مرا از خاطره ها کم کن ،

    مرا از زندگی ، از فرداها ، از دل کم کن ،

    اما من هر شب سینه چاک می کنم ، دل برون می آورم و فریاد پر از سکوت درد پر از عشق سر می دهم

    خدایا می شنوی؟؟؟؟

    هیسسسسسسس...

    می دانم بر نمی گردد اما بگذار دل خوش به روزی باشم که اسمش ، "شاید " هست

    شاید یه روزی برگشت...

    "غریبه"
    معنای عشق من منتظرت شدم ولی در نزدی

    بر زخم دلم گل معطر نزدی

    گفتی كه اگر شود می آیم اما

    مرد این دل و آخرش به او سر نزدی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا