mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • :gol:ختم قرآن کریم.... تاپیک مهدیه یک.... ختم بیستم .... هفته چهل و چهارم:gol:
    :gol:سلام دوست و حافظ عزیز:gol:

    امام صادق (ع) می فرماید: هر کس سوره بقره و آل عمران را بخواند این دو در روز قیامت همچون دو پاره ابر یا دو سایبان بر سرشان سایه می اندازد.



    دوست عزیز تفاسیر به تاپیک جدید انتقال یافت.

    تفسیر نمونه آیات 1 تا 5 سوره بقره به همراه تمامی تفاسیری که تا به حال دوستان زحمت کشیده اند در این تاپیک قرار گرفته است.

    :gol:<<اتاق تفسیر ایات قرآن کریم(جلسات حفظ باشگاه مهندسان)>>:gol:
    آن کس که دنیای من بود ، تو بودی


    آن کس که ویران کرد دنیای من را ، تو بودی

    آن کس که حسرت خوابیده در خوابهای غم آلود من بود ، تو بودی

    آن کس که در این رویای عشق ، کابوس زیبایم بود ، تو بودی

    آن کس که این دل را اینگونه دیوانه ، ویران کرد ، تو بودی

    آن کس که مرا لبریز از عشق ، لبریز از درد کرد ، تو بودی

    مرا در گورستان فراموشی دفن کن ،

    مرا از خاطره ها کم کن ،

    مرا از زندگی ، از فرداها ، از دل کم کن ،

    اما من هر شب سینه چاک می کنم ، دل برون می آورم و فریاد پر از سکوت درد پر از عشق سر می دهم

    خدایا می شنوی؟؟؟؟

    هیسسسسسسس...

    می دانم بر نمی گردد اما بگذار دل خوش به روزی باشم که اسمش ، "شاید " هست

    شاید یه روزی برگشت...

    "غریبه"
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/354692-دوستاني-كه-متولد-6ه-هستن-بفرمايين-تو-حتما-بياين-و-يه-خاطره-اون-دوران-رو-بگيد?p=4761796#post4761796
    آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار..تا که تنهایی ات از دیدن آن جا بخورد و بداند که دل من با توست..در همین یک قدمی...
    در دیار عاشقان چیزی به نام فراموشی نیست آن که رفت و آن که ماند ، می دانند که خاطرات می ماند

    دل خسته من با نگاه کم سویش در تکرار روزهای بی تو بودن روزگار می گذراند

    گر خواستی ، آهسته بگو دوستت دارم ، قلب من آنقدر خسته اس که با تلنگری از احساس می ایستد

    در زمینی از تاریکی می مانم و آسمان آرزوهایت را با همه وجودم برایت رنگ می زنم

    دستانم را از دستانت جدا می کنم تا همچون پرنده ای خوشحال بری به آسمونت

    غافل از این که دستانی که تو را رهایت کرد دستان من عاشق بود که در نبودت مرد

    با زغال بی وفاییت ،روی دیوار عشقم، اسمت را بارها می نویسم
    از خود گذشتم و در تو ماندم
    نمی دانم از تو در وجودم چه پنهان است
    دل در سودای توست و از نبودت بی خبر
    سال هاست که من در این بی خبریم !
    در عجبم...
    روزایی که بی تو سر می کنم و به تو نزدیکتر می شوم
    بهت گقته بودم روزی که دنیای منی
    و من هر جا می روم نشانی از تو مرا به آتش می کشد
    من از تو گذشتم ، گویی دل نمی گذرد که سال هاست می سوزد و تو را می خواند
    از تو شکایتی ندارم ، از تقدیر خود دلگیرم که تنهایی تا ابد برایم مقدر کرده
    گویی خدایم مرا به سویش می خواند
    تو بی من بمان و اینبار من می روم...
    دفتری بود که گاهی من و تو

    می نوشتیم در آن

    از غم و شادی و رویاهامان

    از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم

    من نوشتم از تو:

    که اگر با تو قرارم باشد

    تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد

    که اگر دل به دلم بسپاری

    و اگر همسفر من گردی

    من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال

    تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!

    تو نوشتی از من:

    من که تنها بودم با تو شاعر گشتم

    با تو گریه کردم

    با تو خندیدم و رفتم تا عشق

    نازنیم ای یار

    من نوشتم هر بار

    با تو خوشبخترین انسانم…
    بعد از این خوب و بدش باشد پای خودمان
    انتخابی است که کردیم برای خودمان
    این وآن هیچ مهم نیست که چه فکری بکنند
    غم نداریم بزرگ است خدای خودمان
    بی خیال همه با فلسفه اشان خوش باشند
    خودمانآیینه هستیم برای خودمان
    ما دو رودیم که حالا سره دریا داریم
    دو مسافر همه در آب و هوای خودمان
    احتیاجی به در و دشت نداریم اگر
    رو به هم باز شود پنجره های خودمان
    درد اگر هست برای دل هم میگوییم
    در وجود خودمان هست دوای خودمان
    دوست داریم که نفهمند.. بیا بعد از این
    خودمان شعر بخوانیم برای خودمان
    ما دلشدگان خسرو شیرینپناهیم
    ما کشته ی آن مهرخ خورشیدکلاهیم
    ما از دو جهان غیر تو ایعشق نخواهیم
    صد شور نهان با ما تابو تب جان با ما
    در این سر بی سامان غمهای جهان با ما
    با ساز و نی با جام میبا یاد وی
    شوری دگر اندازیم در میکدهی جان
    جمع مستان غزلخوانیم
    همه مستان سراندازیم
    سر اندازیم سرافرازیم
    جز این هنر ندانیم که هرچهمیتوانیم
    غم از دل ها بر اندازیمبراندازیم
    ما دلشدگان خسرو شیرینپناهیم
    ما کشته ی آن مهرخ خورشیدکلاهیم
    ما از دو جهان غیر تو ایعشق نخواهیم
    صد شور نهان با ما تاب وتب جان با ما
    در این سر بی سامان غم هایجهان با ما
    فصل خزان زده دلم
    تو را می جوید
    از هر باد
    از هر عابر
    سراغ پرستوی امیدی را میگیرد
    که
    با اخرین گذرت
    از فصل فصل زندگیم
    کوچ کرد
    بازا
    بخند
    تا زندگی جاری شود
    تا شکوفه بروید
    پرستو
    بازگردد
    بخند تا بهار شود
    بهار شود
    بهار شود
    یک نگاه از چشمان
    غزل سرای تو
    کافیست
    تا دنیایم
    در شراره های
    چشمان اهوراییت
    بسوزد
    گلواژه ای
    که بر لبانت
    جاریست
    با طنین
    ملکوتی نوای
    تو
    میمیراندم
    پیش از انکه
    بمیرم
    ترا به مرگ شقایق ها
    قسم
    سنگ دلی را بس کن
    نمیدانم چشمانت
    پاسخ کدامین به خون کشیده را
    خواهد داد
    آنچه نامش را عشق گذاشتم
    هوسی است زود گذر
    شهوتی است بی پایان
    آنکه او را معشوق خواندم
    صیادی است بی رحم
    شکارچی است بی رحم
    من در این قصای خانه جهان محکومم
    تا پروانه ای باشم در حسرت نور شمع
    من در این زندان تنهایی اسیرم
    تا عاشقی باشم در پی معشوقی مرده
    مي نويسم چنان زيبايي
    كه صخره ها سر راهت آب مي شوند
    تا با تو راهي دريا شوند
    كرجي ها به صخره پناه مي برند تا پيشت بمانند و به بستر دريا نيفتند
    مي نويسم چنان زيبايي
    كه تمامي آب ها دهانه ي دريا جمع مي شوند تا ورود تو را ببينند
    اي رود!
    انگشتت را به من ده
    به ساحل شعرهاي من قدم نه
    نمي توانم از تو چنان بگويم كه دفتر اشعارم تر شود
    انگشتت را به من ده
    بر پله هاي دفتر من قدم نه
    مي خواهم گل هايي در شعرم برويد
    كه كرك ملتهبش را
    زير سرانگشتانم حس كنم

    محمد شمس لنگرودي
    بي هوايت در دلم انگار غوغا مي شود
    هر چه مي انديشم از هستي معما مي شود
    مي روم ره گم كنم منزل به منزل بي دريغ
    هر كجا سر مي كشم عكس تو پيدا مي شود
    شب كه بي پروا به روياي تو باشم مبتلا
    لحظه ها گم مي شود انگار و فردا مي شود
    تو بهاري تا كه در فصل نگاهم مي دمي
    پيش چشمم هر چه هست انگار زيبا مي شود
    با دلم دل بد مكن يك لحظه اين دريا دلم
    سر به صحرا مي زند اينبار و شيدا مي شود
    حتم دارم بي تو مي ميرد دلم تركم مكن
    درد هجران ميزند بر جان و بلوا مي شود
    با تو جنگل آسمان دريا زمين
    هر چه هست انگار در دستان من جا ميشود
    زيبايي ات براي خودت من كه عاشقم
    به داشتن اگر نه به ديدن كه عاشقم

    حالا مرا ورق بزن و فكر كن به من
    ترديد و احتمال نه قطعا كه عاشقم

    اي نامه اي كه پر شدي از "دوست دارمت"
    پيوست مي كنم به تو ايضا كه عاشقم

    اين مرد عاشق است اگر چه براي او
    سخت است اعتراف به يك زن كه عاشقم
    اي آسمان مگر دل ديوانه مني
    كاين گونه شعله مي كشي و نعره مي زني

    نالان و اشكبار .....مگر عاشقي و مست؟
    با خويشتن چون ما مگر_اي دوست_دشمني؟

    من مستم و تو نعره زن.....امشب حكايتي ست
    ميخانه ات مجاست كه سرخوش تر از مني؟

    چون زير خاك تيره شدم ياد من بكن
    هرجا كه حلقه ديدي دستي به گردني
    من از قصه زندگی ام نمی ترسم
    من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
    ای بهار زندگی ام
    اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
    اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
    برگرد
    باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
    باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
    باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
    بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
    بدان که قلب من هم شکسته
    بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
    این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
    بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام
    مرغ عشقی توی چشام، همیشه اواز می خونه
    اخه همراز چشاته ، راز عشقمو می دونه

    تو مثل یه سایه بونی، تو مثه یه جون پناهی
    تو همون بغضض نجیبی، که تو باور نگاهی

    روی پلک من کشیدی، کهکشونی از ترانه
    اومدی از اون ور عشق، با یه دنیا عاشقانه

    با تو رو دیوار قلبم، اثر شکستگی نیست
    توی تنهایی شب هام، دیگه بغض خستگی نیست

    می دونی دلم به جز تو، دل به هیچ کسی نداده
    سر راه تو نشسته، این دلم عاشق ساده

    می دونی که من پس از تو، دلم به هیچ کسی نبستم
    هنوزم منتظر توست، این دل تنگ شکسته ام

    من می دونم که تو قلبت، جایی نیست واسه محبت
    دیگه میرم از هوات، دل می سپرم به غربت
    از اندوهم که می خواهی بنویسی،
    کلماتــــ را چگونه کنار هم می گذاری تا غمنامه کهنه سالم را تکرار کند؟؟!!

    مرا چون پرنده ای که بال هایش بسته می نویسی
    یا چون پرنده ای که پرواز می کند، اما در هوای قفسش؟!!؟

    خوابــــ های طلائی م را امید تعبیر کن غریبه ی آشنا!

    برایم فال نگیر!
    من غمم را به فال نیکـــــ می گیرم!!

    قصه سنگــــــ صبور را بنویس و مرا!
    که هر شبــــــ ، نگاهم را می چرخانم در جستـــــ وجوی سرنوشتی که شاید دستی ورق بزند غم هایم را!
    اگـــر خیـــلـــی مهــــربـــان شــــود

    ورق مــــی زنـــــد

    ولـــــی اغـــلــــب

    آدم را مچـــــالـــــه مــــی کنـــــد

    روزگـــــــار ...!
    تو برایم آوای بارانی!
    گیرم بعد از آن باران هم آمد ...
    حسرت این همه سال بی بارانی هم سراب شد
    تو هم در باران بازو در بازوی من پرواز کردی
    چتر هم نداشتیم
    خیس هم شدیم
    مشت هایمان را هم از باران پر کردیم و مستانه سر کشیدیم
    همدیگر را هم به دانه های باران قسم دادیم که یکدیگر را فراموش نکنیم
    مدام هم حرف هم را قطع کردیم که زودتر بگوییم "دوستت دارم "

    نوشته هایم بدون تو و باران و سکوت و عطر مریم
    دیگر رنگی ندارد !
    دارد ؟ ...
    من نگران دلهایمان هستم !!!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا