mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دیشب از شاخه خیس گل مهتاب،صدایی آمد؛

    چشم ماه از تپش نبض صدای خیسش،

    چکه ای اشک به دامان شقایق افشاند؛

    چشم مبهوت زمین هم،شاخه های گل مهتاب تماشا میکرد؛

    و تو در خواب به زیبایی اشک وگل مهتاب و زمین خندیدی!
    سلام دوست عزیز
    :gol:تفسیر نور آیات 1 تا 5 سوره سوره بقره به همراه تفسیر المیزان آیات 5 تا 10 این سوره:gol:

    میخواهی بروی؟

    خب برو...

    انتظار مرا وحشتی نیست

    شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود

    برو...

    برای چه ایستاده ایی؟

    به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟

    برو..

    تردید نکن

    نفس های آخر است

    نترس برو...

    احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست

    برو...

    یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود

    پس راحت برو

    برو
    راحت برو
    کجارفتی که دلتنگم برایت

    رای لحظه یی از خنده هایت

    به دریای نگاهم ساحلی نیست

    که جاماند برایم رد پایت

    وامشب......درکنار قاب خالی

    دلم را میکشانم در هوایت

    فال هم زدم با نامه هایت

    ومن کشتم رقیبت,دفترم را

    اجابت کرده ام آیا دعایت

    دوباره نامه ی من بی جواب است

    تومی سوزانی آن را درنهایت

    کجاهستی که دلتنگم برایت
    هر جا که میرم یاد تو اونجاست

    هرجای این دنیای دلگیرم

    هر خاطره رو به چشام بازه

    هر جا که بی دستای تو میرم




    من هر نفس یاد تو میفتم

    هرروز و هر لحظه که دور میشی

    دلتنگتم اینو تو میدونی

    وقتی که سردو بی عبور میشی

    هر خاطره دنیایی احساسه

    حتی تو اون روزای بارونی

    مرز سکوتو اسم تو میشکست

    روزی که میگفتی نمیمونی
    هر جاده خالی از نگاه توست

    من چشم به راهت اشک میریزم

    رویاتو دارم توی این خونه

    اما از این تنهایی لبریزم

    بین منو تو جز تو راهی نیست

    تا وقتی عکسِ ِ پشت پلکامی

    کی با من ِ دیوونه میسازه

    جز تو که اوج عشق و معنامی

    اینجا فراموشی یه تسکینه

    اما برای من فقط درده

    کی میگه دوری تا ابد از من

    کی میگه"رفته بر نمیگرده"



    نذار احساس دلتنگی واسم مثل یه عادت شه

    دعا کردم که برگردی یه کاری کن اجابت شه
    وقتی که رفتی تازه فهمیدم

    دنیام تو چشمای سیاهت بود

    درد عجیبی مبتلام کرده

    دردی که معنای نگاهت بود




    هرروز تکرار روزای قبل

    تکرار بی دستای تو بودن

    روزای تلخ و بی سرانجام ِ

    دور از تو و چشمای تو بودن




    هرروز بی اسم تو گم میشم

    هرروز عاشق تر از این میشم

    با این غرور زخمی ِ بی مرز

    با حسرت تو هم نشین میشم




    من با تو بد کردم مثه پاییز

    لبخند و از دنیای تو بردم

    آهسته جون می دادی و غافل

    من بودم اونکه بی تو میمردم




    من بودم اونکه سردو سنگی بود

    اشکاتو میدید و نمیفهمید

    شب گریه هات با درد جاری بود

    درداتو میشنید و نمیفهمید




    وقتی که رفتی تازه فهمیدم

    عاشق شدم با این من ِ مغرور

    عاشق شدم اما چقدر دیره

    عاشق به اونکه دوره...خیلی دور


    بعد رفتنت همیشه اومدم

    اونجا که عطر نگات شناوره
    برام هیچ حسی شبیه تو نیست

    تو پایان هر جستجوی منی

    تماشای تو عین آرامشه

    تو زیباترین آرزوی منی
    کنار روزای گذشته نشین

    هنوزم واسه هردومون راهی هست

    هنوزم میون تب _ قصه ها

    واسه قصه هامون یه دنیایی هست



    کنار روزای گذشته نشین

    تو که از گذشته سخت دلخوری

    تو که با غم روزای گمشده

    داری از هوام ساده دل می بُری



    من امروز همین جا کنار توام

    نذار بودن تو ازم کم بشه

    نذار قصه ی خوب عاشق شدن

    جدا از تو هم معنیه غم بشه



    من امروز همین جا کنار توام

    که دنیاتو با من پیدا کنی

    تو دنیام فردارو باور کنی


    که با درد دیروز مدارا کنی



    به من حسی همرنگ رویا بده

    نذار رنگ حسرت بگیره چشات

    نذار سایه ی سرد تنها شدن

    تمام جهانو بیاد پا به ِپات



    نمیخوام دیگه جز به دستای تو

    نوازش کنارم تجسم بشه

    به باور برس تا جهانم‌،ببین

    جهان با تو معنای آرامشه
    رفتن ، همیشه رفتن نیست.
    گاهی نشسته ای روی مبل .
    لیوان چای را گرفته ای دستت
    وحتی شاید درجواب حرف های کسی سر تکان می دهی.
    شاید سر کلاس باشی
    یا حتی ...
    شاید پشت پنجره بهار باشد
    شاید پایت روی برف های ترد زمستان باشد.
    مهم نیست .
    وقت رفتن که برسد ،
    خودت می فهمی.
    نه بال لازم است نه بلیط هواپیما و اتوبوس.
    از سرزمین های یخ زده خودت می روی
    به دوردست های نا شناس خودت.
    هنوز نشسته ای سر کلاس ،
    هنوز چایی می نوشی،
    فقط تو دیگر نیستی
    کسی نخواهد فهمید ولی ،
    تو از خودت کوچ کرده ای...
    همیــــــــــــــن !!!
    قول داده ام...

    گاهـــــــی

    هر از گاهـــــی

    فانـــــوس یادت را

    میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچلـــــــه، روشن کنم

    خیالت راحــــــت! من همان منـــــم؛

    هنوز هم در ین شبهای بی خواب و بی خاطـــــره

    میان این کوچه های تاریک پرسه میزنم

    اما به هیچ ستاره‌ی دیگری سلام نخواهــــــم کرد
    ی خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم
    نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم
    یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم.
    نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه.
    می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم.
    عشق پایان خوشی نیست برای من و تو
    کاش نزدیک شود فاصله های من و تو
    کی به هم می رسد اینبار صدای من و تو؟!
    بی جواب است از این لحظه چرای من و تو
    شاید اینبار نمی خواست خدای من و تو...
    همه گفتند تو لیلایی و من مجنونُ نه!
    عاقبت از غم هم روی زمین می پوسیم
    کاش یک غنچه بکارند بجای من و تو
    آرزوی من همیشه همین سو بوده ، این فرشته ی زیبا از آغاز تولدش در قلب من بوده
    که اینگونه قلب من در روز میلادش پرتپش و شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و آواز است
    که میزند با هر تپش فریاد عشق، عزیزم تولدت مبارک ،هدیه من به تو یک دنیا عشق!
    امروز بود که پا به این دنیا گذاشتی
    انگار همین دیروز بود که پاییز را پشت سر گذاشتی
    خدا یکی از فرشته های زیبا و مهربانش را به این دنیا هدیه داد
    تویی آن هدیه ی زیبا از طرف خدا برای این دنیا
    بهار تو را دید و تو شدی آغاز زیباییها
    بهار تو را دید و تو شدی آغاز شکفتن گلها
    از همان روز خدا تو را به من داد ، عشق تو را در قلبم مثل رازی پنهان قرار داد
    سالهایی نیز که تو نبودی اما عشق تو بود قلبم پر از آرامش و عشق و محبت بود
    میدانستم یکی مثل تو به این دنیا آمده و در راه است ، و این دل من است که خودش میداند و چشم انتظار است
    لحظه ی به دنیا آمدن تو ، لحظه شکفتن غنچه ای است در میان گلبرگهای سرخ قلبم که گلستان میکند باغ وجودم را
    در لحظه آمدنت دنیا به سوی تو مینگرد تا لحظه شکفتن زیباترین گل را ببیند و آمد روزی که که یک قلب عاشق مثل قلب من این گل زیبا را از شاخه اش بچیند و در گلدان وجودش بگذارد!
    خدایا هر چه آفریدی برایم یک طرف ، این فرشته ی زیبا را که به من هدیه دادی یک سوی دیگر
    آرزوی من همیشه همین سو بوده ، این فرشته ی زیبا از آغاز تولدش در قلب من بوده
    غضنفر سر سفره داد می زده می گفته: بربری بدین! بربری بدین!
    بهش میگن چی شده؟ ، میگه: آب تو گلوم گیر کرده
    آرزویت را برآورد کند آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند.

    وقتت خوش مانی جان...ممنون از پستها و همراهیِ زیبات.
    من که چیز زیادی نخواستم

    تنها آسمان را خواستم و گاهی تو را

    که اگر ماه نباشد روشنایی شب هایم شوی...
    و چه سخت گفتن دردهای آسان

    می مانم در حسرت دیدار می دانم که بر نمی گردی

    می سازم با این جدایی می دانم که بی وفایی

    می میرم از این ظلم می دانم تو نمی دانی

    در بی تو بودن سوختم ، روزی بر می گردی ، می دانم ...

    و آن روز خاکستر من در آغوش خاک فراموشی را می یابی

    و تو در حسرت روزی که دیگر امیدی برای بودنم نیست

    تو در اوج در آروزی پرواز خود رها کردی ، و من می دانم که روزی خواهی فهمید بالهای پروازت را در همین دیروز جا گذاشتی...

    و چه دیر است وقتی این را بدانی...

    من در وادی فراموشی مست از جام عشق تلخ تو

    من گم شده خویشم ، تو را در خود می جویم ، در دل...

    گویی سال هاست که بی خبر رفته ای
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا