mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام
    ممنون ازتاپيك هاي خوبتون.:smile:
    يه لطفي كنيد منبع يادتون نره...:)
    یک شبی مجنون نمازش را شکست
    بی وضو در کوچه لیلا نشست


    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده ای زد بر لب درگاه او
    پر زلیلا شد دل پر آه او

    گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
    بر صلیب عشق دارم کرده ای

    جام لیلا را به دستم داده ای
    وندر این بازی شکستم داده ای

    نشتر عشقش به جانم می زنی
    دردم از لیلاست آنم می زنی

    خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد این بازیچه دیگر نیستم
    این تو و لیلای تو ... من نیستم

    گفت: ای دیوانه لیلایت منم
    در رگ پیدا و پنهانت منم

    سال ها با جور لیلا ساختی
    من کنارت بودم و نشناختی

    عشق لیلا در دلت انداختم
    صد قمار عشق یک جا باختم

    کردمت آوارهء صحرا نشد
    گفتم عاقل می شوی اما نشد

    سوختم در حسرت یک یا ربت
    غیر لیلا برنیامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردی ولی
    دیدم امشب با منی گفتم بلی

    مطمئن بودم به من سرمیزنی
    در حریم خانه ام در میزنی

    حال این لیلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بیقرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو لیلا کشته در راهت کنم
    چگونه مي توانم ننويسم خاطرات بودن هاي نبودنم با تو را……

    چگونه مي توانم فراموش كنم لحظه هاي تنهايي و غربت شبانه ام را......

    چگونه مي توانم از ياد ببرم ترنم هاي قشنگ صدايت را…..

    آه، هرگز قادر نخواهم بود بي ياد تو لحظه اي را سر كنم......

    هرچند مرا از خاطراتت بيرون رانده اي......

    هرچند كه مرا به جاده هاي فراموشي سپرده اي.....

    اما اشكهاي من هميشه چشم به راهت هستند،اي بهترين آرزوي من.....

    آري، هنگامي كه غبار انتظار ديدارت براي هميشه بر قلب شكسته ام نشست

    و هنگامي كه برگهاي تكرار زندگي ام ورق مي خورد،

    هميشه و هر لحظه به ياد تو بوده ام…..

    در همه ناله ها و فريادهايم تمناي حضور تو موج مي زند......


    چگونه دوست داشتنت را فراموش کنم...؟؟؟؟؟؟!!
    دلم برایت

    "خیلی" تنگ می شود

    کاش می توانستم

    این کلام قشنگ را در گوشهای تو

    زمزمه کنم:

    "دلم برایت خیلی تنگ می شود"
    دست ات را به من بده

    دست های تو با من آشناست

    ای دیر یافته با تو سخن می گویم

    به سان ابر که با توفان

    به سان علف که با صحرا

    به سان باران که با دریا

    به سان پرنده که با بهار

    به سان درخت که با جنگل سخن می گوید

    زیرا که من

    ریشه های تورا دریافته ام

    زیرا که صدای من

    با صدای تو آشناست
    سکوتم را به باران هدیه کردم

    تمام زندگی را گریه کردم

    نبودی در فراق شانه هایت

    به هر خاکی رسیدم تکیه کردم

    کنار آشیانه تو آشیانه می کنم

    فضایه آشیانه را پر از ترانه می کنم

    کسی سوال می کند بخاطر چه زنده ای؟

    و من برای زندگی تو را بهانه می کنم

    تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیبا ست

    حاجت به بیان نیست که از روی تو پیدا ست

    من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم

    افسوس که یک لحظه تماشای تو رویا ست

    در خانه ی احساس اگر زمزمه ای است

    آن زمزمه از توست که در جان دل ما ست

    من قایق آواره ی دریای تو هستم

    خوب است بدانی که دلم عاشق دریا ست

    در حسرت دیدار تو می سوزم
    شبیه یک نسیم امدی

    تمام هستی ام شدی

    میان این سکوت های سرد و پر زبغض

    تو مرهم دلم شدی

    شبیه یک نسیم امدی

    تمام روزگار من شدی

    میان این امیدهای ناامید من

    تو باورم شدی

    شبیه یک نسیم امدی

    میان قلب کوچکم

    و من هنوز در تعجبم

    چگونه رفتی ای نسیم من؟

    چگونه باورم شود که سالهاست رفته ای

    و چشمهای بی فروغ من هنوز

    در انتظار بازگشت تو

    به جاده خیره مانده است
    دلتنگی هایم را با کدام قایق خیالی روانه دل

    درییایت کنم تا بدانی دلتنگم
    ای کاش اشک بودم تا :

    توی چشمات متولد بشم

    روی گونه هات زندگی کنم

    و رو لبهات بمیرم...
    امروز از همیشه تنهاترم
    تیک تاک ثانیه ها را تازه باور کردم
    اشک ابرها را دیشب لمس کردم
    وقتی بی بهانه گریه میکردند
    تازه فهمیده ام مردم چقدر غریبه اند
    میدانم همه بی وفایند...
    گل خشک یادگاریت...
    هر روز خشک و خشک تر میشود
    آرزوهای من هم به همراهش
    روحم اسیر نگاه جادویی ات است
    نگاهم اکسید چشمانت را میخواهد
    در حسرت دیدارت می گدازم
    وجودم لبریز از نیاز با تو بودن است
    شامه ام عطر وجودت راجستجو میکند
    از اعماق وجودم بی تو بودن را حس میکنم
    و
    پوچ شدنم را
    و بی صدا اشک میریزم
    و بی مهابا فریاد میزنم
    فریاد میزنم دوستت دارم...
    باد می وزد...خوب میدانم
    صدایم را به گوشت می رساند
    پس بلندتر فریاد میزنم
    میشنوی؟؟؟؟؟؟
    بیشتر از همیشه دوستت دارم
    دمم اينجا تنگ است ، دمم اينجا سرد است

    فصل ها بي معني ، آسمان بي رنگ است

    سرد سرد است اينجا

    باز كن پنجره را

    باز كن چشمت را

    گرم كن جان مرا

    اي هميشه آبي ،اي هميشه دريا ،اي تمام هستي ،اي تمام گرما

    سرد سرد است ايــــــــــــــــــنجا...
    آمد اما بی صدا خندید و رفت
    لحظه ای در کلبه ام تابید و رفت

    آمد از خاک زمین اما چه زود
    دامن از خاک زمین برچید و رفت

    دیده از چشمان من پنهان نمود
    از نگاهم رازها فهمید و رفت


    گفتمش من را مبر از خاطرت
    خاطراتش را به من بخشید و رفت
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا