mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • می نوشتیم در آن
    از غم و شادی و رویاهامان
    از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
    من نوشتم از تو:
    که اگر با تو قرارم باشد
    تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
    که اگر دل به دلم بسپاری
    و اگر همسفر من گردی
    من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
    تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
    تو نوشتی از من:
    من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
    با تو گریه کردم
    با تو خندیدم و رفتم تا عشق
    نازنیم ای یار
    من نوشتم هر بار
    با تو خوشبخترین انسانم…
    ولی افسوس
    مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
    دوباره محشر می کنم ، زندگی از سر می کنم

    به آسمون عاشقی پرواز دیگر می کنم

    دوباره محشر می کنم

    نوید پیک عشق را نگفته باور می کنم

    دوباره محشر می کنم

    جویای گلی بودم، که رنگ آرزوهامه

    وقتی که تو رو دیدم ، دیدم تو قلب تو جامه

    به دشت های نمزده سفر کردم

    از بین گلهای قشنگ گذر کردم

    میون گلها

    به تو نظر کردم

    دوباره محشر می کنم ، زندگی از سر می کنم

    به آسمون عاشقی پرواز دیگر می کنم

    دوباره محشر می کنم

    دوباره محشر می کنم

    می خوام برای همیشه ترانه خوان تو باشم

    اسیر و عاشقت کنم ، بسته به جان تو باشم

    می خوام همیشه تو شعرام یکی یه دونه تو باشی

    بمونی خونه دلم ، عزیز خونه تو باشی

    دوباره محشر می کنم ، زندگی از سر می کنم

    به آسمون عاشقی پرواز دیگر می کنم

    دوباره محشر می کنم

    نوید پیک عشق را نگفته باور می کنم

    دوباره محشر می کنم

    دوباره محشر می کنم
    باز هم با نام تو افسانه ایی گلریز شد

    بازهم درسینه ام عشق توشورانگیزشد

    باز هم همراه بوی میخك و محبوبه ها

    خاطراتم پر كشید با یاد تو در كوچه ها

    باز هم وقتی نگاهت گیرد از من فاصله

    دیده ام می بارد اما نم نم و بی حوصله

    باز قلب پنجره بر روی من وا میشود

    بازهم پروانه ایی در باغ پیدا می شود

    باز هم لای كتابم می نهم یك شاخه یاس

    می كنم بهر پیامی قاصدك را التماس

    باز هم درهرشفق دلتنگ ودلگیرمیشوم

    باز هم با یاد تو سرشار رویا می شوم
    از صمیم قلب دوستت دارم

    .... هرگز تو را فراموش نخواهم کرد


    حتی اگر مرا از یاد ببری


    و هرگز از تو رنجور نخواهم شد


    چرا که دوستت دارم


    دیوانه وار عاشقت شدم...


    چرا که مهربانی را در تو دیدم


    با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی..


    و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم.....


    نه تو از عشق من دست می کشی


    و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود..


    سوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است...


    و اگر با مژگانت اشاره ای کنی....


    فرسنگها...را خواهم پیمود....



    و قلبم در آرزوی تو می سوزد....


    آنگاه که از برابر دیدگانم دور شوی.....


    خورشید وجودم پنهان می گردد.....


    ابر های غم و اندوه مرا در بر می گیرد....


    و به دنیای غریبی می برند....


    همیشه در قلبم حضور داری....


    عشقت زندگیم را گلباران کرده است..


    تمامی این دنیا را با قلبی پر از رمز و راز در کنارت طی کرده ام
    سلام ای مانی من باز نامه دارم


    نمیره قصه ی عشقت ز یادم


    گذاشتی عمرتو پای دل من


    نشستی پایه حرف های دل من


    نرنجیدی تو از امروزو فردام


    نترسیدی که من این سوی دنیام


    منو شرمنده کردی با محبت


    که دیدار تو اسمش شد زیارت



    خیلی دوست دارم
    هرگز به پایان راه نمی اندیشیدم
    چرا که می دانستم بی تو
    در انتهای راه خبری نخواهد بود
    من فقط از رفتن تو می ترسم



    رفتن تو سر آغاز مرگ تدریجی من بود
    و بستن دفتر شعرم برای همیشه
    حال از تو میخواهم آغاز کنی ابتدا را
    چون همان لحظه ای که تو را در زیر باران دیدم



    به پایان راه نیندیشیدم
    حال میخواهم آغاز کنی همان عشق را آغاز کنی
    همان پرواز را آغاز کنی
    از لحظه ی شروع لحظه سلام و درود



    از لحظه تلاقی دو نگاه در زیر باران شروع کنی
    و چون من به پایان راه نیندیشی
    که اندیشیدن به پایان راه
    شور پرواز بی پروا را در ما خواهد کشت
    قسم خورده بودم هرگز خود را فراموش مکنم

    عهد بسته بودم که تنها خود را به خاطر خود دوست داشته باشم


    چشمان خویش را در برابر هیچ چشم دیگری نگشایم وتنها با خود اندیشه کنم


    اما تو آمدی وسوگند مرا شکستی


    چشمانم را در برابر چشمانت گشودم عهد خویش را فراموش کردم


    وخود را به خاطر تو فراموش کردم باخود اندیشیدم فقط برای تو


    نمیدانی با من چه کردی سراسر وجودم را از من گرفتی

    دیگر توانی برایم نمانده جز تنها عشق ابدی تو


    آمدی وبا آمدنت برای همیشه شکستم صدایم زدی وهمراه صدایت درخود محوشدم


    باورم باورتو بود وبودنم بودن تو

    دوستت دارم
    کاش میشد

    کاش میشد عشق را تفسیر کرد

    خواب چشمان تو را تعبیر کرد

    کاش می شد همچو گلها ساده بود

    سادگی را با تو عالم گیر کرد

    کاش میشد در خراب آباد دل

    خانه احساس را تعمیر کرد

    کاش میشد در حریم سینه ها

    عشق را با وسعتش تکثیر کرد
    فقط با تو
    من همی دارم سخن با تو ؛ فقط با تو !
    نه کس خواهم که گوشش بر در دیوار دل باشد
    که گوید با تو خواهد بود !
    بیا خواهم سخن گفتن ز تنهایی ، ز بی تابی
    چه گویم ؟ از کجا گویم ؟
    مگر در این زمان جایی برای درد دل گفتن به جا مانده ؟
    مگر با هر کسی شاید زبان دل
    نمی دانم چرا ؟ با تو همی گویم : چرا ؟
    مگر عشق و صداقت از میان مردمان این دیار پر تلاطم رخت بر بسته ؟
    که همچون مار بر دور عزیزان چنبری از کینه و ماتم گرفته ؟
    دل من ! ای تو همراه تمام سختی دوران تنهایی !
    ای تو همراز تمام حرفهای پر ز تنهایی !
    تو خود گو ، تو خود گو
    چرا نداری فرصتی یا مهلتی !؟
    چرا هیچت نمی خوانند ؟!
    چرا پیشت نمی مانند ؟!
    نگویم بیش از این ،
    جانا ! نگویم تا تو هم پیش خودت ،
    باز به امید کسی باشی
    که در نزد تو آسوده نشیند
    که در پیش تو از رفتن نگوید
    که آری یار با عشق و صفا باشد
    که همراه تو تا آخر دنیا به جا ماند
    تا نگویی با من آری ، من همی فهمیده ام چرا گویند دنیا 2 روزی بیش نیست !
    چون که هر کس را بداری دوست از روی صداقت
    به تو گوید
    که من تا آخر دنیا ، نخواهم رفت از برت جانا .. !!
    تو رفتی رد پایت در دلم ماند

    شکوه خنده هایت در دلم ماند

    دلم را با سحر خوش کرده بودم

    غروب ماجرایت در دلم ماند

    شریک درد هایم بودی اما

    غم بی انتهایت در دلم ماند

    هزار و یک شبم چون باد بگذشت

    طنین قصه هایت در دلم ماند

    سپردی سر نوشتم را به پاییز

    بهار با صفایت در دلم ماند

    علی رغم سکوت ساده من

    سفر کردی صدایت در دلم ماند

    و حالا مثل یک رویای برفی

    تو رفتی رد پایت در دلم ماند
    ببین غمگین،

    ببین دلتنگ دیدارم...

    ببین

    خوابم نمی آید،

    بیدارم...

    نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:

    تورا بیش از همه کس دوست میدارم
    سلام
    خوبي اخوي؟
    ممنون از پست هاي زيباتون در تاپيك گلستان شهداء...
    .
    .
    .
    .
    ولي 69 تا خاطره واسه يه پست فك كنم يه خورده زياده ...

    موفق باشيد:gol:
    نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم

    ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواهد

    به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم

    ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند
    من در یک روز بارانی گم شدم
    روز رفتنت
    که باران نگذاشت اشکهایم را ببینی
    خیسی صورتم را از باران دیدی
    که باران بود اما
    از ابر دلتنگیم
    که آسمان با من هم نوا شده بود
    من در یک روز بارانی گم شدم
    که بخار نفسم
    در سردی رگبار آسمان
    رفتنت را کدر کرده بود
    من در یک روز بارانی گم شدم
    و دیگر هیچکس مرا نیافت
    حتی خودم
    آخرین شعری که گفتم
    باز یادم با تو بود
    من که غرق خویش بودم
    نمی دانم
    چه کس آنرا سرود
    در خیالم می سرودم از تو باز
    می گشودم پرده های رمز و راز
    می زدم بر سیم سازم پنجه ای
    می ساختم آهنگ و شعر تازه ای
    چون که شعرم
    رو به پایان می رسید
    پنجه هایم روی سازم می دوید
    باز نغمه
    نغمه چنگ تو بود
    گوش کردم
    آهنگ ، آهنگ تو بود
    ساز می زد ، شعر می امد
    ولی بی اختیار
    دفترم افتاده از دستم ، کنار
    این ترانه
    خاطراتت زنده کرد
    عطر تو پیچید در جانم
    مرا دیوانه کرد
    یک نفر من را
    ز شعرم رانده بود
    گوئیا یک قصه
    از بی مهریت جا مانده بود
    آخرین شعرم
    همه یاد تو بود
    من که غرق خویش بودم
    نمی دانم
    چه کس آنرا سرود
    [/I]گریه می کنم
    اشکهایم روی گونه هایم می لغزد
    دستانت زمانی اشک هایم را بر روی گونه هایم پاک می کرد
    زمانی همیشه دستانت دور گردنم بود
    با من بودی
    سرت بر روی شانه هایم بود
    زمزمه هایت همیشه در گوشم هست
    به یاد جملاتت می افتم
    همیشه تو را در کنارم حس می کنم
    اما دیگر
    تمام شد
    وقتیکه در زمین و آسمان
    تو آغاز می شوی
    یکی بود
    یکی نبود
    غیر تو این جا کسی نیست
    ...
    گوش هایم را بریده ام
    اما هنوز
    در گوشم صدای توست
    به گردنم دست زدم
    این جا
    جای دستهای توست
    بر روی شانه هایم سنگینی تو را حس می کنم
    دست نمی دهم به این بازی
    بازی عشق هم پایانی دارد
    پایان عشق
    جدایی
    رهایی
    وقتی تو نیستی
    من با خودم هم حرفی ندارم
    آن جا که از دست دادن
    تو را شرم نمی شود از با من بودنش
    من دستم را به کسی دیگر نمی دهم
    چرا که من تو را
    دوست دارم
    برای تو هر کاری کردم
    از همه چیز و همه کس گذشتم
    برای اینکه
    عاشقتم
    عاشقانه دوستت دارم[/SIZE][/FONT] [/I]
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا